خلاصه کتاب خوب گوش نمیدهی: چه چیز مهمی را از دست میدهی و چرا؟
خوب گوش نمی دهی
چه چیز مهمی را از دست می دهی و چرا؟
نویسنده:کیت مرفی
مترجم: سمانه پرهیزکاری
فصل اول: هنرِ گمشدۀ گوشکردن
آخرینباری که به حرفهای کسی گوش کردید کِی بود؟ طوری که واقعا گوش کرده باشید، بدون اینکه فکر کنید بعدش چه بگویید، به گوشی همراهتان نگاه کنید یا بپرید وسط حرفش تا نظرتان را بگویید. و آخرینباری که کسی واقعا به حرفتان گوش کرده کِی بوده؟ طوری که آنقدر حواسش به حرفتان بوده و واکنشِ بجایی نسبت به آن بحث داشته که احساس کردهاید واقعاً درک شدهاید.
در زندگیِ مدرن، بسیار شنیدهایم که باید به حرف دلمان، به صداهای درونمان و به غریزهمان گوش کنیم، اما بهندرت به گوشمان خورده که باید مشتاقانه و بادقت به حرف دیگران گوش کنیم. درعوض، همیشه در حال گفتوگو با کسانی هستیم که انگار ناشنوایند، و خیلی اوقات در مهمانیها، جلسات کاری و حتی سرِ شامهای خانوادگی میپریم توی حرف هم، چون یاد گرفتهایم بهجای دنبالکردنِ گفتوگوها آنها را هدایت کنیم.
عموماً هدفمان از گفتوگو -چه آنلاین باشد چه حضوری- متمایزکردنِ خود، شکلدادن به روایت و اصرار بر دیدگاههایمان است.ما چیزهایی را ارزشمند میدانیم که بیان میکنیم، نه چیزهایی را که دریافت میکنیم.
ولی میشود بهیقین گفت که گوشکردن از حرفزدن ارزشمندتر است. چه جنگهایی که بهخاطر گوشنکردن به پا نشده، چه ثروتهایی که به باد نرفته و چه دوستیهایی که خراب نشده!
کَلوین کولِج جملۀ معروفی دارد: «تابهحال هیچکس نبوده که با گوشکردن خودش را از کار بیکار کند!»
این کتاب در ستایش گوشکردن، و در سوگ ازدستدادن جادوی گوشکردن در فرهنگمان است.
پیشتر، در ایوان یا دور آتش مینشستیم و به حرف هم گوش میکردیم، اما حالا پرمشغلهتر یا حواسپرتتر از آنیم که عمق افکار و احساسات یکدیگر را بکاویم. مردم در آپارتمانها و مجتمعهایشان کاملاً جدا از هم زندگی میکنند و حتی در آسانسور هم به یکدیگر توجهی نمیکنند. این روزها در بیشتر محلههای مسکونی که راه بروید، احتمالاً هیچکس نیست که از پشت پرچین سروکلهاش پیدا شود و صدایتان کند تا با هم گپی بزنید. تنها علامت حیاتْ درخششِ آبیرنگِ صفحههای تلویزیون یا کامپیوتر از پنجرۀ طبقات بالاتر است.
در موقعیتهای اجتماعی، بهجای اینکه آنچه دیده یا تجربه کردهایم را توصیف کنیم، گوشیهایمان را دستبهدست میکنیم و به یک مشت عکس زل میزنیم؛ بهجای اینکه دنبال شوخیهای مشترک در گفتوگوها باشیم، میمهای اینترنتی یا ویدئوهای یوتیوب را به هم نشان میدهیم. و اگر اختلافنظری بینمان پیش بیاید، گوگل آنوسط داوری میکند! اگر کسی ماجرایی تعریف کند که بیش از سی ثانیه طول بکشد، سرها پایین میافتند، اما نه برای تأمل بلکه برای خواندن پیامک، دنبالکردن نتایج مسابقات ورزشی یا خبردارشدن از ترندهای اینترنت. تواناییِ گوشکردن به هرکسی جایش را داده به تواناییِ بیتوجهی به همه، بهخصوص بیتوجهی به کسانی که با ما مخالفاند یا فوری اصلِ حرفشان را نمیگویند.
آدمها بهخاطر شنیدهنشدن احساس تنهایی میکنند. پژوهشگرانِ روانشناسی و جامعهشناسی نسبت به همهگیریِ تنهایی در آمریکا هشدار میدهند. متخصصان آن را بحرانی در بهداشت عمومی مینامند، چراکه احساس انزوا و عدمارتباط هم، بهاندازۀ مجموع تأثیر چاقی و اعتیاد به الکل، خطر مرگ زودهنگام را افزایش میدهد.
درواقع، پژوهشهای همهگیرشناختی به این نتیجه رسیدهاند که میانِ تنهایی و بیماریهای قلبی، سکتۀ مغزی، زوال عقل و عملکرد ضعیف سیستم ایمنی ارتباط وجود دارد.
شاید آژیرِ خطرِ بلای تنهاییِ جهانِ امروز شخصِ ناشناسی باشد که در سال ۲۰۰۴، درست زمانیکه انقلاب اینترنت داشت جای پایش را محکم میکرد، در اتاقِ گفتوگوی آنلاینِ کمترشناختهای پست گذاشت: «من تنهام. کسی هست باهام حرف بزنه؟»این فریاد پراحساس همهجا پیچید و شمار عظیمی پاسخ و توجه رسانهای جلب کرد، چراکه این پیام باعث شد موضوعات مشابهی ایجاد شوند که هنوز هم در انجمنهای اینترنتیِ متعددی جریان دارند.
فقط هم آمریکا نیست؛ تنهایی پدیدهای جهانی است. سازمان بهداشت جهانی گزارش کرده که، در چهلوپنج سال اخیر، میزان خودکشی در جهان ۶۰ درصد افزایش پیدا کرده است.
تاکنون، مطالب زیادی نوشته شده که نشان میدهد نوجوانان امروزه کمتر با دوستانشان وقت میگذرانند، کمتر به گواهینامهداشتن اهمیت میدهند یا حتی بدون پدر و مادرشان از خانه بیرون میروند. آنها بیشترِ وقتشان را تنها هستند، و تحت تأثیر نور آبی و درخشان دستگاههایشان.
معمولا برای مبارزه با تنهایی به آدمها میگویند «بزن بیرون!»،
عضو یک باشگاه شو، یک رشتۀ ورزشی را شروع کن، کارهای اجتماعی داوطلبانه کن، مهمانی بگیر، در کلیسا فعالیت کن، یا مثلا فیسبوک را کنار بگذار و با آدمها «چشمتوچشم» شو.
اما، همانطورکه قبلاً گفته شد، آدمها معمولا در حضور دیگران هم احساس تنهایی میکنند. وقتی «زدیم بیرون» و با مردم «چشمتوچشم» شدیم، چطور با آنها ارتباط برقرار کنیم؟ باید به آنها گوش کنیم، اما به همین سادگیها هم نیست.
گوشکردن صمیمانه به دیگران مهارتی است که خیلیهایمان انگار فراموشش کردهایم یا شاید اصلاً هیچوقت آن را یاد نگرفتهایم.
شنوندههای بد لزوماً آدمهای بدی نیستند. احتمالا دوست عزیز، برادر یا همسری داشته باشید که اصلاً شنوندۀ خوبی نباشد. شاید خود شما هم شنوندۀ چندان خوبی نباشید. البته، میتوان شما را بخشید چون، از راههای مختلف، عادت کردهاید که گوش نکنید. به دوران بچگیتان برگردید. اگر پدر یا مادرتان میگفت «گوش کن!»مثلاً درحالیکه محکم شانههایتان را گرفته بود- به احتمال زیاد حرفی که بعدش گفته شده حرفِ چندان خوشایندی نبوده است. وقتی معلمتان، مربی تیم ورزشیتان، یا مشاور اردوی تابستانیتان صدا میزد «همگی گوش کنین!»، معمولاً حرفهای بعدش یک مشت قانون و دستورالعمل و محدودیتهایی در خوشگذرانیتان بوده است.
من در پژوهش برای این کتاب با افرادی از تمام سنین، نژادها، طبقات اجتماعی، متخصصان و غیرمتخصصان، دربارۀ گوشکردن مصاحبه کردهام. ازجمله سؤالاتی که میپرسیدم این بود: «کی به حرفهاتون گوش میکنه؟». در جواب، بدون استثنا مکث و تأمل
میکردند. آنهایی که خوششانس بودند یکی دو نفر به ذهنشان میرسید که معمولاً همسر یا شاید پدر و مادر، دوست صمیمی یا خواهر و برادرشان بود، اما خیلیهایشان گفتند راستش حس نمیکنند کسی را داشته باشند که واقعاً به حرفهایشان گوش کند، حتی آنهایی که متأهل بودند یا میگفتند کلی رفیق و همکار دارند. بعضیهای دیگر میگفتند با رواندرمانگرها صحبت میکنند، یا با مربیهای تربیتی، یا مثلاً آرایشگرها، یا حتی طالعبینها! عجیب بود که تعداد زیادی گفته بودند برایشان اذیتکننده است که از اعضای خانواده یا دوستانشان بخواهند به حرفشان گوش کنند، نهفقط دربارۀ مشکلاتشان بلکه دربارۀ هرچیزی بامعناتر از خوشوبشهای معمول اجتماعی یا شوخیهای دوستانه. وقتی از کسانی که با آنها مصاحبه میکردم میپرسیدم آیا خودشان شنوندههای خوبی هستند یا نه، صادقانه اعتراف میکردند که نیستند.
آدمهایی هم بودند که گفتند شنوندههای خوبیاند، اما در حال حرفزدن با من رانندگی میکردند، و همین ادعای خیلیهایشان را بیاساس میکرد.
باز هم تکرار میکنم که این به آن معنا نیست که شنوندههای بد آدمهای بد یا بینزاکتی هستند. خیلیهایشان وقتی جملۀ شما را موقع گفتوگو تمام میکنند، واقعاً فکرشان این است که دارند کمک میکنند. حرفتان را که قطع میکنند، شاید چیزی به فکرشان رسیده باشد که شما واقعاً بخواهید بدانید، یا لطیفهای یادشان آمده باشد که آنقدر خندهدار است که نمیتوانند برای تعریفکردنش صبر کنند. آنها کسانیاند که فکر میکنند اینکه بگذارند شما هم حرفتان را بزنید یعنی فقط مؤدبانه صبر کنند تا
لبهایتان از حرکت بایستد تا بعد بتوانند حرفی را که توی ذهنشان بوده به زبان بیاورند!
این در ذاتِ انسان است که حواسش پرتِ چیزهایی بشود که در ذهنِ خودش میگذرد. گوشکردن نیازمندِ تلاش است، مثل وقتی کتاب میخوانیم؛ آنوقت هم، با توجه به موقعیت، ممکن است به بعضی چیزها دقت کنیم و از بعضی چیزها سَرسَری بگذریم. اما اگر از تواناییِ بادقت گوشکردن خیلی استفاده نکنید، مثل تواناییِ بادقت خواندن ضعیف میشود. اگر گوشکردنتان به دیگران همانطوری باشد که سرخط خبرها در سایتهای زردِ مربوط به شایعات دربارۀ آدمهای مشهور را نگاهی میاندازید، نمیتوانید شور و نغمۀ درونِ آدمها را کشف کنید.
فصل دوم: حسِ همگامشدن عصبشناسیِ گوشکردن
احتمالا تابهحال تجربۀ گفتوگو با کسانی را داشتهاید که ادای گوشکردن را درمیآورند. مثلاً پشتسرهم اداواطوار درمیآورند، مشتاقانه و با ابروهای درهمفرورفته سرشان را تکانتکان میدهند، ولی پشت چشمهایشان منگیِ عجیبی است و تکانهای سرشان با هیچکدام از حرفهایتان تناسب ندارد. شاید جوابهای کلی بدهند -«خب» یا «متوجهم»- ولی به درک درستی از حرفهایتان نرسیده باشند. احتمالاً حس کردهاید دارند سرتان منت میگذارند، و شاید خواسته باشید با مشت بکوبید توی صورتشان.
لابد شما هم مثل بیشتر آدمها وقتی مخاطبتان به حرفهایتان گوش نمیکند عصبی میشوید، و اگر با منت به حرفتان گوش کند که دیگر بدتر! اما گوشکردن به کسی واقعاً به چه معناست؟
جالب است بدانید برای آدمها راحتتر است که صفاتِ یک شنوندۀ بد را توصیف کنند تا صفاتِ یک شنوندۀ خوب را حقیقتِ غمانگیز
این است که آدمها بیشتر تجربۀ چیزهایی را دارند که باعث میشود احساس کنند نادیده گرفته شده یا مورد سوءبرداشت قرار گرفتهاند، نه چیزهایی که احساسِ شنیدهشدنِ ارضاکنندهای به آدم میدهد.
رفتارهای زیر را میتوان جزء رفتارهایی دانست که بیشتر آدمها آنها را بهعنوان شاخصههای یک شنوندۀ بد میشناسند:
- پریدن وسطِ حرفِ گوینده
- جوابهای مبهم یا غیرمنطقی به چیزی که گفته شده
- نگاهکردن به گوشی همراه، ساعت، اطراف، یا هر چیز دیگری جز گوینده
- بیقراری (کوبیدنِ انگشت روی میز، جابهجاشدنِ مداوم روی صندلی، مدام دکمۀ فنری خودکار را فشاردادن و ..)
اگر این کارها را میکنید، از همین حالا بگذاریدشان کنار. اما این کار بهتنهایی باعث نمیشود شنوندۀ خوبی شوید؛ فقط باعث میشود کمتر معلوم باشد که شنوندۀ بدی هستید.
گوشکردنْ بیشتر یک قالب یا عادت فکری است تا فهرستی از بایدها و نبایدها، مهارتی بسیار خاص که در طی زمان از طریق تعامل با افراد مختلف به دست میآید، بدون دستورِکار یا داشتنِ دستیارهایی که اگر گفتوگو به جایی غیرمنتظره یا ناجور کشیده شد، در آن مداخله کنند. البته که شنوندهها وقتی شروع به این کار میکنند، خطر زیادی را به جان میخرند، چون نمیدانند قرار است چهچیزی بشنوند. اما خطر بزرگتر زمانی اتفاق میافتد که نسبت به افراد و جهان اطرافمان بیتفاوت و بیخبر باشیم.
سؤالِ بجایی است که اصلا چرا باید در این عصرِ فناوری به فکر
پرورش مهارتهایمان در گوشکردن باشیم! بیشک، ارتباط مجازی بهینهتر است و میتوانیم بهوسیلۀ آن هروقت که بخواهیم و هرطور که دلمان بخواهد با طیفِ وسیعی از آدمها گفتوگو کنیم. البته این را هم باید در نظر داشت که خیلی از گویندهها فوری نمیروند سراغ اصل حرفشان. آدمها ممکن است با داستانهای خودستایانه حوصلهمان را سر ببرند … یا مثلاً دربارۀ کلونوسکوپیشان جزئیاتِ بیشازحدی تعریف کنند … و گاهی حرفهایی بزنند که باعث رنجش یا آشفتگی است. اما گوشکردن، بیش از هر فعالیت دیگری، ما را به زندگی وصل میکند. گوشکردن کمک میکند خودمان را هم بهاندازۀ کسانی که با ما حرف میزنند درک کنیم. برای همین است که از دورانِ نوزادی نسبت به صدای «انسان» هوشیارتریم و به ظرافتها، هارمونی و ناهنجاریهای آن حساسیتِ شدیدی داریم.
لازم است بگویم که شنیدن همان گوشکردن نیست، اما مقدمۀ آن است. شنیدن منفعل است و گوشکردنْ فعال. بهترین شنوندهها توجهشان را متمرکز میکنند و حواس دیگرشان را هم به کار میگیرند. مغزشان بهشدت درگیر میشود تا اطلاعاتِ فراوانِ ورودی را پردازش کند و در آنها معنایی بیابد، و این موضوعْ درهایی از خلاقیت، همدلی، بصیرت و دانش را به رویشان باز میکند. «درککردن» هدفِ گوشکردن است و به تلاش نیاز دارد.
میل به همگامشدنِ مغزی یا همان برقراریِ ارتباط با دیگری مِیلی بنیادی است و از زمان تولد آغاز میشود. همه «منتظرش هستیم». همینطوریهاست که دوست پیدا میکنیم، شراکت ایجاد میکنیم، افکاری را پیش میرانیم، و عاشق میشویم. اما اگر این مِیل ارضا
نشود -بهخصوص وقتی جوانتر هستیم- میتواند عمیقاً روی سلامتمان تأثیر بگذارد.
«نظریۀ دلبستگی» بیشترین تأکید را روی این موضوع دارد. این نظریه میگوید میزانِ گوشکردن و برقراریِ ارتباط پدر و مادر با ما در دوران کودکی تعیینکنندۀ تواناییِ ما در گوشکردن و برقراریِ ارتباط با افراد در بزرگسالی است. تا یکسالگی، در مغزِ نوزادمان الگویی از روندِ روابط را ثبت میکنیم که اساسِ آن میزانِ هماهنگی و توجه پدر و مادر یا مراقبهای اصلیمان نسبت به نیازهایمان است. درواقع، میزانِ همگامبودنِ امواجِ مغزِ مراقبها با امواجِ مغزِ ما تعیینکنندۀ تواناییمان در ایجادِ وابستگیها -یا سبک وابستگیمان- است.
مراقبهای دقیق و حساس باعث میشوند وابستگیِ امن داشته باشیم، که ویژگیِ آن تواناییِ گوشکردنِ همدلانه، و درنتیجه تشکیل روابط سودمند، ارزشمند و حمایتگرانه است.
از طرف دیگر، کودکانی که پدر و مادرشان توجه قابلقبولی به آنها نداشتهاند، معمولاً، در بزرگسالی دچارِ «وابستگیِ ناامنِ اضطرابی»میشوند، که معنایش نگرانی و تفکر وسواسی دربارۀ روابطشان است.این افراد خوب گوش نمیکنند، چون مدام نگراناند که توجه و محبتِ دیگران را از دست بدهند. این دغدغۀ فکری ممکن است به رفتارهای اغراقآمیز، تکبرآمیز یا غیرمستقلِ ناجوری منجر شود. آنها ممکن است بهجای فضادادن به دیگران -کسانی که میتوانستند دوستشان باشند- همکاران، مشتریان، دوست یا همسر احتمالی خود را آزار دهند.
«وابستگیِ ناامنِ اجتنابی» ناشی از بزرگشدن با مراقبهایی است که بیشتر اوقات بیتوجه بودهاند -یا بیشازحد و تا خِرخِره به
طرف توجه کردهاند. افرادی که اینطور بزرگ شدهاند معمولاً به این دلیل شنوندههای بدی هستند که وقتی رابطهشان با کسی بیشازحد صمیمی شود، آن رابطه را تمام میکنند. آنها در مقابل گوشکردن مقاومت میکنند، چون نمیخواهند ناامید یا سردرگم شوند.
و در آخر، کسانی که دچار «وابستگیِ ناامنِ نامنظم»هستند، بهشکلی غیرمنطقی و نامنسجم، هم رفتارِ اضطرابی و هم رفتارِ اجتنابی دارند. این مسئله معمولاً نتیجۀ بزرگشدن با مراقبهایی است که درواقع تهدیدکننده یا آسیبرسان بودهاند. اگر فردی سبک وابستگیِ نامنظم داشته باشد، گوشکردن برایش سخت میشود، چون ممکن است صمیمیت برایش ترسناک و عجیبغریب به نظر بیاید. البته همۀ آدمها بهراحتی در یکی از این طبقهبندیها جا نمیگیرند.
اما، دربارۀ انواع وابستگی، پیشینۀ فرد لزوماً تعیینکنندۀ سرنوشتِ او نیست. هرکسی وقتی یاد بگیرد گوش کند و نسبت به دیگران واکنش عاطفی نشان دهد، میتواند حالتِ خود را در روابط تغییر دهد، و به همین میزان هم باید بگذارد دیگران به او گوش کنند و واکنش عاطفی نشان بدهند -یعنی باید وابستگیهای امن ایجاد کند. اما بیشتر اوقات آدمها عمرشان را صرف جستوجو یا ایجاد شرایطی میکنند تا آنچه را در کودکی تجربه کردهاند بازآفرینی کنند. آنها بهصورت انتخابی به افرادی گوش میکنند که حرفزدنشان مثل اولین کسانی است که در زندگی دیدهاند، و با این کار مسیرهای قدیمیشان را تقویت میکنند؛ سعی میکنند طوری همگام شوند که برایشان آشناست.
فرهنگ ما حتی در بهترین شرایط هم گوشکردن را برای افراد
سخت میکند. اما، برای بعضی از شرکتکنندهها، اوضاع حتی از این هم سختتر است، چون آنها در کودکی خشونت یا بیتوجهی را تجربه کردهاند، چون انتظارِ توبیخ یا توهین دارند. آنها، بدون اینکه متوجه باشند، نسبت به گوشکردن در خودشان نوعی مقاومت ایجاد کردهاند، چه از راه بیاعتنایی باشد، چه از راه پریدن وسط حرف دیگران.
وسیلۀ وابستگیهایمان در زندگی تعریف میشویم. و هر رابطهای تعیینکنندۀ وضعیتمان در جهان و در مواجهه با یکدیگر است. منشأ این وابستگیها گوشکردن به دیگران است، وابستگیهایی که از زمزمههای مراقبهایمان برای آرامکردنمان در دوران نوزادی شروع میشوند و در بزرگسالی، در شغل، ازدواج و زندگیِ روزانه ادامه پیدا میکنند. حرفزدن بدون گوشکردن مثل لمسکردن بدون لمسشدن است. گوشکردن حتی از لمسشدن هم فراگیرتر است و تمام وجودمان با صداهایی که افکار و احساساتِ ابرازشدۀ شخص دیگری هستند به ارتعاش درمیآید. صدای «انسان» وارد وجودمان شده و روی ما تأثیر فیزیکی و همینطور عاطفی میگذارد. همین هماهنگی است که ما را قادر به فهمیدن و، درنتیجه، عشقورزیدن میکند. طبق نظریۀ تکامل، ما پلک داریم تا بتوانیم چشمهایمان را ببندیم، اما چنین ساختاری برای گوشهایمان وجود ندارد. این نشان میدهد که گوشکردن مسئلهای اساسی برای بقاست.
فصل سوم: گوشکردن به حسِ کنجکاویمان چیزی که از کودکانِ نوپا یاد میگیریم
گوشکردنْ فرزندخواندۀ محروم و مغفول پژوهشهای مربوط به ارتباطات است که از تحقیقاتِ سخنوری، بلاغت، مناظره، اقناع و
تبلیغاتِ سیاسیِ مؤثر طرد شده است!
خیلی از چیزهایی که فکر میکنیم دربارۀ گوشکردن میدانیم از پژوهش دربارۀ چگونگیِ درکِ دروس توسط دانشآموزان و دانشجویان به دست آمده است و شباهت چندانی به گوشکردن در زندگیِ روزمرهمان ندارد. بدتر از همه اینکه انگار پژوهشگران دربارۀ تعریفِ گوشکردن اتفاقنظر ندارند و هر چند سال یک بار برایش تعریف متفاوتی با اصطلاحات قلمبهسلمبه ارائه میکنند. بااینحال، همهجا پر از توصیههای تکراری و کهنهای است که میخواهند یاد بدهند چطور شنوندۀ خوبی باشیم. بیشترش هم زیرِ سرِ مشاورهای تجاری و مربیهای مدیریتی است که ایدههای یکسانی را با عبارات و شعارهای متفاوت -و گاهی هم بامزه- بیان میکنند؛ حرفِ اصلیِ این توصیهها معمولاً، به زبان ساده، این است که با برقراری ارتباط چشمی، سر تکاندادن و گاهی هم «اوهوم»کردن نشان دهیم که داریم به گوینده توجه میکنیم. میگویند حرفِ گوینده را قطع نکنیم، و وقتی حرفش تمام شد، آن را برای او تکرار یا به زبانِ دیگری بیان کنیم و بگذاریم گوینده آن را تأیید یا تصحیح کند. و فقط بعد از این کارهاست که میتوانیم حرف خودمان را بزنیم.
اساسش این است: تا جایی که فکر میکنید نیاز است گوش کنید تا آنچه را میخواهید به دست بیاورید. گوشکردن شاید واقعاً به برآوردنِ اهدافمان کمک کند -و احتمالاً هم کمک میکند- اما اگر این تنها انگیزهمان برای گوشکردن باشد، آنوقت فقط داریم تظاهر میکنیم. آدمها متوجه این جعلیبودن میشوند. اگر واقعاً داریم توجه میکنیم، نیازی نیست وانمود کنیم که توجه میکنیم.
گوشکردن بیش از هرچیزی نیازمندِ کنجکاوی است.
وقتی بچه بودیم همهچیز جدید بود و برای همین دربارۀ همهچیز و
همهکس کنجکاو بودیم. بچههای کوچک برای شناختِ ما یکعالمه سؤال میکنند، گاهی هم سؤالهایشان شخصی و خجالتآورند. آنها به حرفهایی که میزنیم بادقت گوش کرده و معمولاً هم چیزهایی را که ما نمیخواهیم تکرار میکنند.
پژوهشها نشان داده که کودکان و بزرگسالانی که وابستگیِ امن دارند معمولاً کنجکاوتر، و نسبت به اطلاعاتِ جدید پذیراتر از کسانیاند که وابستگیِ امن ندارند. یکی دیگر از اصول نظریۀ دلبستگی این است که اگر کسی را در زندگیمان داشته باشیم که به حرفمان گوش کند و با او احساس نزدیکی کنیم، در قدمگذاشتن به جهانِ بیرون و تعامل با دیگران احساسِ امنیتِ بیشتری میکنیم؛ یکجورهایی میدانیم که طوریمان نمیشود اگر چیزی بشنویم یا متوجه چیزی شویم که اذیتمان میکند، چون یک جایی کسی را داریم که میتوانیم به او تکیه کنیم، کسی که پریشانیمان را تسکین میدهد. این همان چیزی است که «پایگاه امن» نامیده میشود، سپری در مقابل احساس تنهایی.
به وقتهایی فکر کنید که میخواستهاید چیزی را برای کسی تعریف کنید، درحالیکه معلوم بوده علاقهای به شنیدن ندارد، مثلاً شاید آه میکشیده، یا مدام سرش را میچرخانده و اینطرف و آنطرف را دید میزده. خب؟ چه اتفاقی افتاد؟ لابد سرعت حرفزدنتان نامنظم شد، بیخیالِ جزئیات شدید، یا شاید هم اطلاعات نامربوطی پراندید و حتی بیشازحد جزئیات دادید تا توجهش را دوباره جلب کنید. آخرسر هم لابد طرفْ لبخندِ بیروحی زده، یا با حواسپرتی سری تکان
داده، و احتمالاً شما هم ساکت شدهاید. شاید هم با حسِ بیزاریِ
آشکاری نسبت به آن یارو پا شدهاید رفتهاید.
دِیل کارنِگی در کتاب آیین دوستیابی مینویسد «با علاقهمندی و توجه به دیگران ظرفِ دو ماه دوستانِ بیشتری پیدا میکنید، تا با تلاش برای علاقهمندکردنِ دیگران به خود ظرفِ دو سال»گوشکردن یعنی علاقهمندبودن، و نتیجهاش هم گفتوگوهای جالب است. هدف این است که در پایانِ گفتوگو چیزی یاد گرفته باشیم. دربارۀ خودمان که یکجورهایی همهچیز را میدانیم، اما دربارۀ کسی که با او صحبت میکنیم -یا چیزی که میتوانیم از او و تجربههایش یاد بگیریم- هیچ نمیدانیم.
عاشقِ روالِ روزانه و تقویمهای پرجزئیاتمان هستیم که به ما میگویند دقیقاً چه انتظاری داشته باشیم. گاهی ممکن است کمی تازگی به زندگیمان تزریق کنیم، اما معمولاً در همان مسیرِ همیشگیمان پیادهروی میکنیم یا میدویم، در کلاس یا جلسات کاری روی صندلی همیشگی مینشینیم، خریدهایمان را از قفسههای فروشگاه به همان ترتیبِ همیشگی برمیداریم، کلاس یوگا را در جای همیشگی میگذرانیم، به تفریحگاههای همیشگی سفر میکنیم، با آدمهای همیشگی بیرون میرویم و تقریباً همان گفتوگوهای همیشگی را تکرار میکنیم. اما، شگفت اینکه عدمقطعیت است که باعث میشود احساسِ سرزندگی کنیم.
به اتفاقاتی فکر کنید که شما را از زندگیِ همیشگیتان بیرون میآورد؛ در این مواقع است که زمان انگار کمی کُند میشود و حضورِ بیشتری را حس میکنید. این موضوع حتی وقتیکه یک تجربۀ خطرناک باشد هم صادق است، مثلاً دوچرخهسواری در کوهستان یا چتربازی روی دریا. حواستان تیزتر میشود و بیشتر
توجه میکنید. بهخاطر ترشح مادۀ شیمیاییِ لذتآوری به اسم دوپامین در مغز ، از برخوردهای تصادفی با افراد بهجای جلساتِ برنامهریزیشده لذتِ خیلی بیشتری میبرید.
خبرهای خوب، پاداشهای مالی و هدایا اگر غافلگیرکننده باشند، لذتبخشترند. برای همین است که محبوبترین سریالهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی آنهایی هستند که پیچشهای داستانیِ غیرمنتظره و پایانهای تکاندهنده دارند.
و هیچچیز هم غافلگیرکنندهتر از حرفی نیست که از دهانِ آدمها بیرون میآید، حتی آدمهایی که فکر میکنیم خوب میشناسیمشان. حتی شاید گاهی از حرفی که از دهانِ خودتان بیرون آمده است غافلگیر شده باشید. آدمها شگفتانگیزند، چون بهشدت غیرقابلپیشبینیاند. تنها قطعیتی که از گوشنکردن به آدمها نصیبتان میشود این است که حوصلهتان سر میرود و حوصلهسربر میشوید، چون چیزِ جدیدی یاد نمیگیرید.
افرادِ کنجکاو کسانیاند که در فرودگاه، با کتابی روی پایشان، مینشینند ولی هیچوقت آن را باز نمیکنند، یا وقتی بیرون از خانه هستند بهکلی گوشی همراهشان را فراموش میکنند. غیرقابلپیشبینیبودنِ دیگران برای آنها جذاب است، نه ترسناک. آنها خوب گوش میکنند چون میخواهند درک کنند، ارتباط برقرار کنند، و درنهایت رشد کنند. حتی آنهایی که فکر میکنیم همهچیز را شنیدهاند و همین است که زندگیشان را برای خودشان، و خودشان را برای دیگران جالب میکند.
فصل چهارم: میدانم چه میخواهی بگویی
فرضیات بهمثابۀ گوشگیر!
«گوش نمیکنی!»؛
«بذار حرفم رو تموم کنم!»؛
«منظورم این نبود!»؛
بعد از «دوستت دارم»، اینها از متداولترین جملاتِ ردوبدلشده در روابط نزدیکاند. با اینکه احتمالاً تصورتان این است که ترجیح میدهید به حرفهای یکی از عزیزانتان گوش کنید تا یک غریبه، اما دقیقاً برعکس است.
آدمها در روابط طولانیمدت معمولاً کنجکاویِ خود را نسبت به یکدیگر از دست میدهند … البته نه لزوماً بهشکلی نامهربانانه؛ صرفاً متقاعد میشوند که یکدیگر را بهتر از آنچه واقعاً هستند میشناسند. آنها گوش نمیکنند، چون فکر میکنند خودشان میدانند طرفِ مقابل چه میخواهد بگوید.
پدر و مادرها هم ممکن است مرتکب همین اشتباهات شوند، یعنی فکر کنند که میدانند بچههایشان چهچیزی را دوست دارند یا چهچیزی را دوست ندارند، چه کارهایی میکنند یا چه کارهایی نمیکنند. درواقع همۀ ما دربارۀ کسانی که دوستشان داریم فکر و خیالهایی میکنیم. این را سوگیریِ نزدیکی ارتباطی میگویند.
نویسندۀ فرانسوی، نوشته است «ازدواجِ سعادتمندانه گفتوگویی طولانی است که همیشۀ خدا کوتاه به نظر میرسد». چقدر میتوانید با کسی بمانید که همیشه و هر لحظه با رفتارهایش اصرار دارد که شما همان آدمِ اولین ملاقاتید؟ این موضوع نهتنها در روابط عاشقانه، بلکه در هر رابطهای صادق است. حتی کودکانِ نوپا هم هیچ خوش ندارند با آنها مثل چند ماه پیش که نوزاد بودند رفتار شود، و اگر چنین رفتاری ببینند شاکی میشوند!
صفحات کتاب زندگی ما پشت سر هم ورق میخورند و گوشکردن
تنها راهِ حفظِ ارتباطمان با یکدیگر است.
یکی از راههای اصلیِ حفظِ دوستی «حرفهای روزمره» است، یعنی همین که بپرسید «حالت چطوره؟» و با دلوجان به جوابی که میشنوید گوش کنید.
احتمالاً این را تجربه کردهاید که یکی از نزدیکانتان -همسر، فرزند، پدر و مادر، یا یک دوست- حین صحبتکردنتان با شخص دیگری، چیزی را فاش کرده باشد که شما نمیدانستهاید. حتی ممکن است گفته باشید «من این رو نمیدونستم!». چنین چیزی احتمالاً به این دلیل رخ داده که آن شخصْ متفاوت گوش میکرده، متفاوتتر از شما. شاید آن شخص علاقۀ بیشتری نشان داده، سؤالهای درستی پرسیده، کمتر قضاوت کرده، یا کمتر پریده وسط حرف!
به این فکر کنید که خودتان ممکن است به آدمهای مختلف چیزهای متفاوتی بگویید. این موضوع لزوماً به نوع رابطۀ شما یا میزان صمیمیتتان با هم ربطی ندارد. ممکن است به غریبهای چیزی گفته باشید که به هیچکسِ دیگری نگفتهاید. اینکه چهچیزی را میگویید و چقدر میگویید به درکتان از شنونده در آن لحظه برمیگردد. اگر کسی فقط سطحی گوش کند، یا هدفش پیداکردنِ ایراد باشد، یا مدام حرفتان را قطع کند تا نظر خودش را بگوید، احتمالاً دردِدل معناداری با او نخواهید کرد. عکسِ این موضوع هم صادق است.
ولی هرچقدر هم که خوب گوش کنیم، یا هرچقدر هم به کسی احساس نزدیکی کنیم، باید همیشه یادمان باشد که نمیتوان تماموکمال از ذهنِ کسی خبر داشت، و فضولی هم که سریعترین راه برای ازدستدادنِ اعتمادِ کسی است. فیودور داستایوسکی در کتاب یادداشتهای زیرزمینیمینویسد: «هرکسی خاطراتی دارد که آنها را به کسی نمیگوید، جز به دوستانش. آن ‘هرکسی’
خاطراتِ دیگری هم دارد که آنها را حتی به دوستانش هم نمیگوید و تا همیشه در وجودِ خود مخفیشان میکند. درنهایت به چیزهایی میرسیم که حتی از گفتنشان به خودمان هم میترسیم، و هر شخصِ آبرومندی تعداد بیشماری از این خاطرات را در ذهن خود جای داده است»
اسقف فلورس معتقد است که انتظارِ درکِ کاملْ ریشۀ بسیاری از روابط مشکلدار است.
او گفت«همهمون دوست داریم افکار و احساساتمون رو برای یه نفر دیگه تعریف کنیم، اما اگه انتظار داشته باشیم فردِ کاملی وجود داشته باشه که بتونه خیلی خوب همۀ حرفهامون رو بفهمه و احساساتمون رو عمیقاً درک کنه، البته که ناامید میشیم! البته معنیش این نیست که بهتره برای برقراری ارتباط تلاشی نکنیم و نعمت گوشکردن رو از همدیگه دریغ کنیم، چون این همون عشقه، حتی اگه همیشه نتونیم همدیگه رو درک کنیم».
گوشکردن به افرادی که به ما نزدیک نیستند مجموعۀ متفاوتی از سوگیریها را به همراه دارد، اما این سوگیریها هم ریشه در فرضیاتِ غلط دارند، بهخصوص سوگیریِ تأییدی و سوگیریِ توقع که ناشی از علاقۀ ما به نظم و انسجاماند. ما برای درکِ جهانی بزرگ و پیچیده، ناخودآگاه، پوشههایی در ذهنِ خود ایجاد میکنیم و معمولاً آدمها را -حتی قبل از اینکه شروع کنند به حرفزدن در آن پوشهها قرار میدهیم.
دستهبندیها میتوانند کلیشههای عمومیِ تحتتأثیرِ فرهنگمان، و یا فردیتر و مبتنی بر تجربیاتمان باشند.
این کلیشهها میتوانند در بعضی موارد مفید و دقیق عمل کنند، اما اگر مراقب نباشیم، عجلۀ ما برای طبقهبندی و دستهبندی میتواند
درکمان را کاهش دهد و واقعیت را تحریف کند. سندرمِ «بله، آره، فهمیدم» باعث میشود دربارۀ آدمها خیلی راحت نتیجهگیری کنیم، حتی قبل از اینکه بفهمیم چهجور آدمی هستند.
آنچه اتفاق میافتد این است که ما با شخصی روبهرو میشویم که در یکی از طبقهبندیهای ذهنیمان قرار میگیرد -شاید این مسئله به جنسیت، نژاد، گرایش جنسی، مذهب، حرفه یا ظاهر بستگی داشته باشد- و بلافاصله فکر میکنیم که او، یا لااقل جنبههای خاصی از او، را میشناسیم.
بیشتر آدمها فکر میکنند دیگران تحت تأثیر کلیشهها هستند، اما از اینکه خودشان چقدر پیشداوریهای غیرارادی و تُند میکنند غافلاند. پژوهشها نشان میدهد که همۀ ما، به دلیل تمایلِ ناخودآگاهمان به دستهبندی، و دشواریِ ذاتیِ تصورِ واقعیتهایی که خودمان تجربهشان نکردهایم، پیشداوری میکنیم.
هیچکدام از ما نسبت به واقعیتهای آدمهایی که شبیهمان نیستند «بیدار» یا کاملاً آگاه نیستیم. درعینحال، هیچکداممان نمیتوانیم ادعا کنیم حتماً از همان ذهنیت یا ارزشهایی برخورداریم که آدمهای بهظاهر شبیهِ ما دارند.
فصل پنجم: جوابهای از سر بیاعتنایی
دلیل اینکه آدمها ترجیح میدهند با سگها حرف بزنند؟
گراهام بادی استاد ارتباطات یکپارچۀ بازاریابی در دانشگاه میسیسیپی است. او در تحقیقاتش نشان میدهد که اگر شنوندهای، بهجای تکاندادن سر، تکرار طوطیوار یا بازگویی، اطلاعات توصیفی و تحلیلی بدهد، گوینده به احتمال زیاد احساس میکند درک شده است. برخلاف این تصور که گوشکردنِ مؤثرْ
عملی منفعلانه است، تحقیقاتِ بادی نشان میدهد که گوشکردن به تفسیر و تعامل نیاز دارد.
سگتان هم میتواند به شما «گوش کند». نرمافزار سیری یا الکسا میتوانند به شما گوش کنند. اما درنهایت صحبت با سگتان، سیری یا الکسا راضیتان نخواهد کرد، چون آنها با فکر و احساس -معیارهای شنوندۀ خوب- پاسخ نمیدهند.
بادی به من گفت «آدمها میخوان حس کنن که شما درک میکنین چرا موضوعی رو براتون تعریف میکنن، که میفهمین اون موضوع چه اهمیتی براشون داره، نه اینکه جزئیاتِ موضوع رو میدونین یا نه». مشکل این است که او و همکارانش بارها و بارها دریافتهاند که عملکرد بیشتر آدمها از این نظر افتضاح است. دادههای آنها نشان میدهد که جوابِ شنوندهها، از نظر عاطفی، با گفتههای گویندهها در کمتر از ۵ درصدِ مواقع مطابقت دارد. هرچه باشد، در مقایسه با سگها، عملکرد خوبی است!
وقتی کسی چیزی به شما میگوید، انگار دارد توپی بهسمتتان پرتاب میکند. گوشنکردن یا نصفهنیمه گوشکردن مثل این است که بازوهایتان را محکم بچسبانید به پهلویتان یا زل بزنید به یک نقطۀ نامعلوم تا توپ درست از کنارتان عبور کند، یا به شما بخورد و گوشهای بیفتد.
پیداکردنِ راهِ خود در این جهان آسانتر میشود اگر به یاد داشته باشید که آدمها تحت کنترل احساساتشان هستند و بیشتر از روی حسادت، غرور، شرم، علاقه، ترس یا تکبر رفتار میکنند تا بر اساس منطقِ خشک و بیاحساس. ما عمل میکنیم و واکنش نشان میدهیم، چون چیزی را احساس میکنیم. بیاعتنایی به این موضوع و سرسری گوشکردن -یا اصلاً گوشنکردن- عملکردتان را
نامطلوب میکند. اگر به نظرتان آدمها توخالی و کاملاً بیاحساس به نظر میرسند، فقط به این معنی است که آنها را بهاندازۀ کافی نمیشناسید.
جِی. پیرپونت مورگان میگوید «آدم همیشه برای کاری که انجام میده دو تا دلیل داره: یه دلیلِ خوب، یه دلیلِ واقعی» گوشکردن به شما کمک میکند ذهنیتها و انگیزههای آدمها را درک کنید، و ضرورت این امر در ایجاد مشارکتها و روابط سازنده مشخص میشود و نیز در شناخت روابطی که بهتر است از آنها دوری کنید.
وقتی بی هیچ مکثی یکریز حرف میزنید و گوش نمیکنید، فرصتها را از دست میدهید، و حتی ممکن است احمق به نظر برسید. حرفزدن دربارۀ خودتان چیزی به دانشتان اضافه نمیکند؛ شما از خودتان خبر دارید! وقتی مکالمهای را به پایان میرسانید، از خودتان بپرسید «چی درمورد این آدم فهمیدم؟ چی بیشتر از همهچیز براش اهمیت داشت؟ حسِ اون دربارۀ گفتوگومون چی بود؟».
اگر نمیتوانید به این سؤالات جواب بدهید، احتمالا باید روی گوشکردنتان کار کنید. نوسنر میگوید «وقتی وارد هر موقعیتی که میشین فکر کنین از قبل همهچی رو میدونین، تواناییِ رشد، یادگیری، ارتباط و پیشرفتتون محدود میشه. به نظرم شنوندۀ خوب کسیه که با یه ذهنِ باز به تجربیات و ایدههای شخصِ دیگهای گوش میکنه و دیدگاهش رو میپذیره».
داشتنِ ذهنی باز و کنجکاو درمورد شخصی دیگر یک حالت ذهنی است، اما تواناییِ پذیرشِ دیدگاههای کسی و نشاندادنِ واکنشی پراحساس که طرف مقابل را به اعتماد و توضیحِ بیشتر ترغیب میکند مهارتی اکتسابی است. اگر میخواهیم آنچه را بیان میشود
واقعاً کشف و درک کنیم، باید آگاهی، تمرکز و تجربه داشته باشیم. شنوندههای خوب ذاتاً شنوندههای خوبی نبودهاند، بلکه این ویژگی را پرورش دادهاند.
فصل ششم: مثل لاکپشت حرفزدن،مثل خرگوش فکرکردن
اختلافِ سرعتِ گفتار و اندیشه
تابهحال موقع گفتوگو با کسی آنقدر غرق افکار خود شدهاید که دیگر حرفهای او را نشنوید؟ لبهای او حرکت میکرده و بااینحال شما چیزی نمیشنیدید تا اینکه کلمات یا عباراتی اتفاقی مثل سکس، راهنماییِ سهام یا قرضگرفتنِ ماشینت شما را به خودتان آورده و گفتهاید «یه لحظه … چی گفتی؟».
خروجِ کوتاهِ شما از گفتوگو به دلیل «اختلاف سرعت گفتار و اندیشه»است، و به این واقعیت اشاره دارد که ما میتوانیم خیلی سریعتر از حرفزدنِ دیگران فکر کنیم. بهطور متوسط، سرعتِ حرفزدنِ هر شخص حدود ۱۲۰ تا ۱۵۰ کلمه در دقیقه است و این کسرِ کوچکی است از پهنای باندِ ذهنیمان که توانش را ۸۶ میلیارد سلول مغزی تأمین میکنند. بنابراین، در این ظرفیتِ ادراکیِ مازاد سرگردان میشویم و به خیلی چیزهای دیگر فکر میکنیم، و همین باعث میشود نتوانیم روی سِیرِ رواییِ گوینده تمرکز کنیم.
وقتی شخص دیگری صحبت میکند، در ذهن خودمان در هر سمتی که میخواهیم پرسه میزنیم. حواسمان از حرفِ او پرت میشود و به این فکر میکنیم که یک وقت لای دندانمان سبزی نباشد. به خودمان یادآوری میکنیم که موقع برگشتن شیر بخریم یا یاد ماشینمان
میافتیم و نگران میشویم، چون نمیدانیم مقدار زمان باقیماندۀ
پارکومتر چقدر است. با چیزهایی مثل موی گوینده، لباس، فرم بدنش یا شاید یک خال بزرگ حواسمان پرت میشود.
البته بزرگترین عامل حواسپرتی فکرکردن به این است که چه حرف مؤدبانه، خندهدار یا، در مشاجرات، چه حرف کوبندهای بزنیم.
ناگزیر بیشازحد غرق افکارمان میشویم و حواسمان زیادی پرت میشود، و زمانی به گفتوگو برمیگردیم که از آن عقب ماندهایم. پس چون بخشهایی از روایت را از دست دادهایم، ناخودآگاه -و معمولا بهاشتباه- جاهای خالی را پر میکنیم.
تصویر نادرستی است اگر فکر میکنید با هوش بالاتر میتوان از دام این پرسههای ذهنی فرار کرد. درواقع، آدمهای باهوش معمولاً شنوندههای بدتریاند، چون چیزهای بیشتری پیدا میکنند که به آنها فکر کنند، و تصور میکنند آنچه را طرف میخواهد بگوید از قبل میدانند. آدمهایی که ضریبِ هوشیِ بالاتری دارند بیشتر مستعد وسواس فکری و دستپاچگیاند، و معنایش این است که نگرانی و اضطرابْ حواسشان را بیشتر پرت میکند.
چون آدمهای درونگرا ساکتترند، تصورِ بیشتر افراد این است که شنوندههای بهتریاند. اما این تصور هم اشتباه است. «گوشکردن» برای آدمهای درونگرا ممکن است خیلی هم چالشبرانگیز باشد، چون آنها چنان ذهنِ درگیری دارند که جادادنِ دادههای جدید در آن خیلی مشکل است. و ازآنجاکه معمولاً حساسترند، ممکن است زودتر اشباع شوند. گوشکردن میتواند برایشان زجرآور باشد و ادامهدادن را دشوار کند، بهخصوص وقتی اختلاف سرعت گفتار و اندیشه به آنها فرصت میدهد تا حواسشان پرت شود.
بهگفتۀ نیکولز، شنوندۀ خوب کسی است که از پهنای باندِ موجود
نه برای پرسههای ذهنی، بلکه برای تلاشِ دوچندان در درک و فهمِ گفتههای طرف مقابل استفاده میکند. او میگوید خوب گوشکردن یعنی مدام از خودمان بپرسیم آیا پیامهای دیگران صحت دارند یا نه، و انگیزۀ آنها از گفتنِ آنچه به شما میگویند چیست؟
با اینکه ساده به نظر میرسد، اما بدون آگاهی، انگیزه و تمرین کافی، حتی در کوتاهترین گفتوگوها هم آدمهای معدودی قادر به انجامِ این کارند. در مطالعهای که روی چندین هزار دانشجو و تاجر انجام شده بود، نیکولز دریافت که، بلافاصله بعد از یک صحبتِ کوتاه، بیشتر آدمها، برخلاف تصورشان از اینکه چقدر خوب گوش کردهاند، لااقل نصف گفتهها را فراموش میکردند دو ماه بعد، بیشتر آنها فقط ۲۵ درصدِ گفتهها را به یاد داشتند. برای عملکردی بهتر، بد نیست به گوشکردن به دیدِ یکجور «مراقبه» نگاه کنیم. در این صورت، دیگر به وجود حواسپرتیها آگاهیم و آنها را میپذیریم، و بعد دوباره تمرکز میکنیم. اما، بهجای تمرکز روی تنفس یا یک تصویر، توجه خود را به گوینده برمیگردانیم.
شاید بزرگترین مانع حفظ تمرکز، و دنبالکردن روایتی که برایمان بازگو میشود، نگرانبودن دربارۀ این است که وقتی نوبتمان شد چه باید بگوییم. خلاصشدن از شرِ افکارِ پیشپاافتادهتر -مثلا مرورکردنِ خریدهایمان- آسانتر است، اما خودداری از فکرکردن به جوابمان بسیار دشوارتر. چه گفتوگویی سرنوشتساز باشد و چه گپی ساده دربارۀ زندگیِ شغلی یا شخصی، همه میترسند از اینکه حرفی برای گفتن پیدا نکنند و یا، بدتر از آن، حرفِ بدی بزنند.
در جامعۀ امروزمان که دارد بهطور فزایندهای دوقطبی میشود و
به نظر میرسد آدمها آمادهاند که به هر جور بیتفاوتی یا خطای کوچکی بتازند و شاید حتی آن را در اینترنت به اشتراک بگذارند، خطرپذیریها بیشتر است.
بهخاطر جارچیهای بیرحمی که در شبکههای اجتماعی صف کشیدهاند، ترس از تحقیر و تخریبِ زندگیِ حرفهای -آنهم صرفاً بهخاطر یک لغزش لفظی یا نظر نسنجیده- بجاست. کلمات باید بادقت انتخاب شوند و این باعث میشود، درحالیکه طرف مقابلمان هنوز در حال صحبت است، مشغول سنجش گزینههایمان شویم.
تدافعیماندن و خوب گوشنکردن، درواقع، احتمال اینکه جوابِ نامناسب یا از سر بیتفاوتی بدهید را بیشتر میکند. هرچه بیشتر به فکرِ پیداکردنِ حرفِ درست باشید، حرفهای بیشتری را نمیشنوید و احتمال اینکه وقتی نوبت به شما میرسد حرف اشتباهی بزنید بیشتر میشود. وقتی تمام گفتههای طرف مقابل را بشنوید، جوابِ بهتری به ذهنتان میرسد. بعد اگر لازم بود، وقتی حرفهایش تمام شد، مکث کنید و به چیزی که میخواهید بگویید فکر کنید. با اینکه از سکوت تقریباً بهاندازۀ گفتنِ یک حرفِ اشتباه میترسیم، مکثِ بعد از حرفهای طرف مقابل میتواند به نفعمان باشد، چراکه نشانۀ توجه است.
نتیجه این است که نگرانی دربارۀ چیزی که میخواهید در جواب بگویید به ضررتان است. اگر ذهنتان را آزاد بگذارید که گوش کند، جوابهایتان بهتر خواهند بود و ارتباطاتِ قویتر و آرامشِ بیشتری خواهید داشت. همچنین باعث میشود گفتوگوهای جالبتری داشته باشید، چراکه اینطور قادرید اطلاعات بیشتری دریافت
کنید، و نهتنها به کلمات گوش میکنید، بلکه از نیروی ذهنیِ باقیماندهتان هم برای توجه به زبانِ بدن و لحنِ گوینده و همینطور درنظرگرفتنِ موقعیت و انگیزۀ او استفاده میکنید.
فصل هشتم:
تمرکز بر آنچه مهم است
گوش کردن در عصر کلان داده ها
ده ها سال است که معیار طلایی تحقیق کیفی راه اندازی تعدادی گروه کانونی است،اما در همایش کیو آر سی ای واضح بود که گرایش ها به سمت شیوه های سریع ترو ارزان تری است که بیشتر به فناوری متکی باشد تا به دعوت افراد برای نشستن دور میز و مطرح کردن نظرات.
گروه های کانونی تعیین کننده ظاهر،شکل،و محتویات بسیاری از محصولات در بازار شدند.هنوز هم این گروه ها تاثیر زیادی دارند بر توسعه محصول،چگونگی ارائه خدمات،و سریال های تلویزیونی و فیلم های سینمایی ای که تماشا می کنیم.
اما امروزه تصمیمات به طور فزاینده ای بر اساس کلان داده ها اتخاذ می شوند.
روند عادی از روش های تحقیق کیفی_مثل گروه های کانونی_فاصله گرفته و به سمت روش های کمّی تر_مثل تجزیه تحلیل آنلاین،نظارت رسانه های اجتماعی،و ردیابی ارتباطات آنلاین_گرایش پیدا کرده است.دلیل این امر،تا حدودی،رشد سریع و در دسترس بودن اطلاعات آنلاین مصرف کنندگان از هر دو منبع عمومی و خصوصی است.اما دلیل دیگرش گران بودن گروه های کانونی است.گروه های کانونی آن قدر رواج یافته اند که برای بعضی ها، با دریافت پنجاه تا صد دلار برای دو ساعت اظهارنظر
کردن،شغلی جانبی محسوب می شود.
ممکن است با تلفیق روش های تحقیق کیفی و کمّی به کل حقیقت نرسیم اما به حقیقتی حقیقی تر خواهیم رسید.
فقط کافیه از عده زیادی نظرسنجی کرده باشین؛بعدش یه قصه واسه گفتن دارین.حقیقت نیست،ولی فقط قصه شماست.محاسبه اعداد کافی نیست و باید خیلی زیاد گوش کردتا احساسات عادت هاو انگیزه های جورواجور آدم هارا درک کرد.
گوش کردن برعکس روش های الگوریتمی است.الگوریتم ها سعی می کنند حدس هایی بزنند که تا حد ممکن درست باشد ولی سعیشون واسه فهمیدن نیست.
خیلی از تحلیلگران کمّی حتی نمی خواهند بدانند که داده ها چه هستند؛به آنها ربطی ندارد که داده ها به چه کسی یا چه چیزی مربوط اند یا به حل چه مشکلاتی در زندگی واقعی کمک می کنند.
هرچی درباره کاری که می کنیم بیشتر بدونیم،مدل آماری بهتری می سازیم.و اگر در عمل واقعا درک عمیقی از جامعه آماری داشته باشیم،احتمالا نتیجه بهتری هم حاصل بشه.
این طور بگویم:ما حتی در عصر فراوانی داده ها،همچنان به گوش کردن نیاز داریم تا بتوانیم به درک کردن برسیم.
مفید بودن اطلاعات فقط در گِرو نوع جمع آوری و تفسیر آن است.خوب بودن الگوریتم ها محدود است به گستردگی و قابل اعتماد بودن مجموعه داده هایی که الگوریتم بر آن ها اعمال می شود.بنابراین خوب بودن یافته های یک پژوهشگر کیفی هم محدود است به بی طرفی،قوه درک و مهارت او در فراخواندن تجربیات و احساسات؛خلاصه اش می شود اینکه پژوهشگر کیفی چقدر خوب گوش می کند.
در بهترین شرایط محقق کمّی طرح کلی را به شما می دهد،درحالی که محقق کیفی جزئیات ریزتری را در اختیارتان می گذارد.هر دو روش معتبر است و استفاده آنها با هم بسیار روشنگر خواهد بود.اما اگر موضوع تعاملات انسانی و شناخت انگیزه های منحصر به فرد اشخاص،تمایلات،و پتانسیل ها در میان باشد،گوش کردن تا به امروز بهترین و دقیق ترین ابزار است.
فصل نهم:گوش کردن بداهه
وقتی داشتم می رفتم سرکار،اتفاق بامزه ای افتاد
درسال ۲۰۱۲،پژوهشی به سفارش گوگل شروع شد تا بفهمند یک تیم خوب چه ویژگی ای دارد.بیشتر پروژه های گوگل را تیم ها انجام می دادند،و این شرکت می خواست بداند چرا بعضی از تیم ها در همکاری و انجام کار موفق بودند اما بقیه دچار کینه و دلخوری های پیش پا افتاده می شدند و کارشان به بحث های درون تیمی و از پشت خنجر زدن به هم و پرخاشگری منفعل در کار می کشید.چه اکسیری در شخصیت ها،فرآیندها و پروتکل ها باعث می شد آدم ها باهم کنار بیابند و به خوبی کار کنند.
درواقع گوگل متوجه شد که،درتیم های موفق،افراد به یکدیگر گوش می کردند؛نوبت را رعایت می کردند،حواسشان به یکدیگر بود،و برای درک احساسات و حرف های ناگفته به نشانه های غیر کلامی توجه می کردند،و این باعث می شد که با دقت و ملاحظه بیشتری واکنش نشان دهند.همچنین باعث ایجاد یک محیط روانی امن می شد که در آن افراد نظرات و اطلاعات بیشتری را به اشتراک می گذاشتند،بدون اینکه نگران قطع شدن یا رد شدن حرف هایشان باشند.
امروزه دیگر کم اند محصولات و خدماتی که از ابتدا تا انتهایشان
را یک شخص تولید یا ارائه کند.گوگل هم مستثنا نیست.بیشتر کسب و کارها برای انجام کار به تیم ها متکی اند.
اما اینکه اهمیت گوش کردن را بپذیریم و اینکه کارکنان را به انجام آن مجاب کنیم دو چیز کاملا متفاوت است.بعضی از کارفرمایان بخش گوش کردن فعال را به دفترچه راهنمای کارمندانشان افزوده اند اما،همانطور که پیش از این گفتیم،معمولا معنی دقیق و واضحی برای آن مشخص نمی کنند.همچنین گاهی کارفرمایان،برای کمک به کارمندان در بهتر گوش کردن،از مشاوران شغلی و روان شناسان تجارت دعوت می کنند.اما معمولا برای کارمندان هرگونه اشاره به مشکلات احتمالی شان خوشایند و قابل قبول نیست.
کنترل کردن روایت و جلب توجه باعث می شود گفت و گوها یک طرفه،و همکاری نابود شود.در حقیقت،عوض پیشیبرد برنامه هایتان،مانع شما می شود.لذت و منفعت تعاملات انسانی از تمرکز متقابل بر حرف ها و رفتار های دیگران سرچشمه می گیرد،و همین طور از تمایل و آمادگی برای پاسخ دادن و کمک کردن به هرتلاش.نتیجه اش فهم متقابل و حتی قدردانی است.تماشای بده بستان بداهه گویان بااستعداد لذت بخش است،اما لذت بخش تر از آن حضور داشتن در یک گفت و گوی خوب است که در آن هر دو نفر گوش می دهند و برای رشد افکار یکدیگر تلاش می کنند.
به علاوه گوش کردن لازمه شوخ طبعی است.شواهد زیادی نشان می دهد که شوخ طبعی در تشکیل و حفظ روابط حرفه ای و شخصی یک امتیاز است.در محیط های کاری،شوخی های موفق باعث می شود توانمند و با اعتماد به نفس به نظر برسید.در روابط عاشقانه،شوخ طبعی موفق معیاری برای صمیمیت و احساس
امنیت است.
اما کلمه کلیدی در اینجا «موفق »است.شوخی ناموفق تاثیر معکوس دارد.
در هر صورت تا با دقت به به شنونده هایتان گوش نکنید،سرگرم کننده نخواهید بود.
شوخی کردن به معنای آسیب پذیر شدن هم هست.با شوخی کردن دارید خودتان را نشان می دهید و امیدوارید شوخی تان تایید شود.اگر طرف مقابل ثابت کرده باشد که شنونده پذیرا و با توجهی است،احتمال آنکه شما این ریسک را بپذیرید بیشتر می شود،و همین طور برعکس.در واقع،حس شوخ طبعی مشترک شاخص مهمی برای حس برقراری ارتباط است.
کسانی که از صمیمیت می ترسند،معمولا شوخی های تفرقه افکن،تحقیر آمیز،یا شرورانه می کنند،که افراد را در حالت تدافعی قرارمی دهد و از گوش باز می دارد.
از بین آدم های زندگی تان معمولا فقط دوستان صمیمی و مورد اطمینانتان توانایی اش را را دارند که شمارا از خنده روده برکنند.یک دلیلش این است که شما به اندازه کافی با آنها احساس راحتی می کنید،و دلیل دیگرش این است که خنده دار ترین چیزها برای ما معمولا جزء خصوصی ترین چیزهاست.شوخ طبعی محصول جنبی صداقت،صمیمیت و آشنایی است.
حس شوخ طبعی مشترک نوعی پیوند است که از گوش کردن حاصل می شود،حرکتی مشارکتی که مستلزم اکتشافات و شرح احساسات و افکار است.هر تلاش مشترکی نیازمند همین فعل و انفعال بداهه است.برای همین است که امروزه گوش کردن در محل کار ضرورت دارد.آن هایی که در گفت وگو سلطه جو،زورگو و
سرکوبگرند بعید است که در شغلشان موفق شوند،چه برسد به موفقیت در روابط شخصی.
صمیمیت،تفکر اخلاق،کارگروهی،و شوخ طبعی نصیب کسانی می شود که خود را از نیاز به کنترل کردن روایت رها کرده و با صبر و اعتماد به نفس قصه را تا هرجا که پیش برود دنبال می کنند.
فصل دهم:حساسیت مکالمه ای
کترین همپستن،برای آنچه هنگام گوش کردن اتفاق می افتد قیاس جالبی دارد.به گفته او،این مسئله مثل بازی پرت کردن و گرفتن توپ است.منتها به جای توپ تکه ای گِل داریم.هرکس که آن را می گیردقبل از پرتاب،به شیوه خود،و با دریافت ذهنی خود،به آن شکل می دهد.چیزهایی مثل تحصیلات،نژاد،جنسیت،سن،رابطه ای که با طرف مقابل داریم،ذهنیتمان،معانی ضمنی،و عوامل حواس پرتی،همگی، بر شکل گیری گِل تاثیر می گذارند.نفرات بازی را که بیشتر کنید، پیچیدگی و طیف معانی هم افزایش می یابد.
توانایی در گوش کردن و درک آنچه واقعا در گفت و گو ها جریان دارد.میلر اسمش را گذاشته«تسلط داشتن بر گفت وگو»،و روان شناسان به آن می گویند«حساسیت مکالمه ای»
کسانی که حساسیت مکالمه ای دارند نه فقط به کلمات گفته شده توجه می کنند،بلکه مهارت خاصی در تشخیص معانی نهفته و تغییرات ظریف لحن دارند.آن ها به خوبی می توانند تفاوت های مربوط به وضعیت اقتدار و خودکارآمدی را تشخیص داده و درجا فرق بین تظاهر و علاقه حقیقی را بفهمند.آن ها حرف های آدم ها را بیشتر از دیگران به خاطر می آورند و معمولا گفت وگو برایشان لذت بخش و یا لاقل جالب است.حساسیت مکالمه ای همچنین
پیش نیازی برای همدلی محسوب می شودکه در آن باید عواطفی را بیدار کنیم که در تعاملات قبلی حس کرده و آموخته ایم،و از آنها در موقعیت های بعدی استفاده کنیم.همان طور که انتظار می رود،حساسیت مکالمه ای با پیچیدگی شناختی در ارتباط است.
و همان طور که قبلا گفتیم،پیچیدگی شناختی به این معنی است که شما پذیرای طیفی تجربیات گوناگون هستید و می توانید با دیدگاه های متناقض کنار بیاید.اگر به افراد زیادی گوش نکرده باشید،نمی توانید نشانه های پیچیده در گفت و گو را به خوبی شناسایی کنید.
می گویند شَم،یا همان حس ششم،چیزی نیست جزتشخیص.هرچه به افراد بیشتری گوش کنید،به جنبه های بیشتری از بشریت پی می برید،و غریزه درونی تان بهتر کار می کند.این مهارتی کاربردی است و منوط به قرار گرفتن در معرض نظرات،نگرش ها،باورها،و احساسات گوناگون.
حساسیت مکالمه ای بیشتر از هر چیزی با صحبت درباره موضوعات شخصی تحریک می شود.
دیگر عواملی که در گفت وگو هوشیارکننده هستند ثبات کمتری داشته و به موقعیت و ویژگی های فردی مان بستگی دارند،مثلا اینکه سرحال باشیم،بتوانیم با حرف های گفته شده ارتباط برقرار کنیم،یا اینکه موضوع بحث برایمان غافل گیرکننده باشد.اما موضوعات شخصی همیشه توجهمان را جلب می کنند.والبته فقدان بازتاب احساس همان چیزی است که گفت و گو های عادی را یکنواخت و ملال آور می کند.
با همه این ها،آنچه بیش از هر چیزی مانع فهمیدن می شود حساسیت های شخصی و احساسات است.
تحقیقات نشان می دهدآن هایی که از درجه بالاتری از خود آگاهی و مفهوم مرتبط دیگری به اسم«نظارت بر خود»برخوردارند نسبتا شنونده خای بهتری اند،چون می دانند چه چیز هایی آن هارا به سمت نتیجه گیری غلط سوق می دهد و در نتیجه کمتر دچار آن ها می شوند.برای پرورش خودآگاهی،باید حین گفت و گو به احساساتمان توجه کنیم و تشخیص دهیم که چه زمانی ترس ها و حساسیت هایمان یا شاید امیال و آرزوهایمان مارا از خوب گوش کردن باز می دارند.
انجام این نوع خودسنجی ممکن است سخت باشد،اما در عوض ظرفیتمان در درک و ارتباط با دیگران بیشتر می شود.میزان صمیمیتمان با دیگران بسته به این است که چقدر با خودمان صمیمی هستیم.
روان کاوان مجبورند خود را تحلیل کنندتا مسائل شخصی شان مانع فهمیدن مشکلات و احساسات مراجعه کننده هایشان نشود.
می توان گفت شنونده های خوب هم در فریب دادن و هم در کشف فریب بهترند.اگر به عقب برگردید و به مواقعی که فریب خورده اید فکر کنید،اگر روراست باشید،حتما چیزهایی بوده که متوجهشا ن نشده اید،یا خواسته اید که متوجهشان نشوید.لحن بیش از حد مُصر؛حقایقی که چندان معقول به نظر نمی رسید؛غضب یا خصومتی که موقع سوال پرسیدن در صدای طرف بود؛حالت چهره ای که با حرف طرف جور در نمی آمد؛احساس شکی که در دلتان حس می کردید اما دلیلش را نمی دانستید.
ما معمولا متوجه دروغ ها و حقیقیت ها نمی شویم چون وقتی کسی چیزی می گوید که با عقل جور در نمی آید،بیشتر مواقع گفت و گو را قطع نمی کنیم تا بگوییم صبر کن از اول بگو متوجه نشدم.
کژفهمی ها مثل تفاوت در نظرات با ارزش اند،چون به ما یادآوری می کنند که بقیه مثل ما نیستند،یا حتی کوچک ترین شباهتی با ما ندارند.از آنجا که ما در واقع فقط خودمان را می شناسیم،این میلی طبیعی است که به جهان از دیدی خودمدارانه نگاه کنیم.ما به اشتباه فرض می کنیم که منطق و انگیزه دیگران شبیه منطق و انگیزه ماست،اما بی شک آن ها زمینه ها و خواسته های متفاوت با ما دارند.
می توان به کژفهمی ها به عنوان یک فرصت نگاه کرد.آن ها منبع الهام و تحریکی هستند برای اینکه با دقت بیشتری گوش بسپریم و عمیق تر پرس و جو کنیم.
به قول مایلز دیویس«اگر هرچی رو میگفتم می فهمیدی،اون وقت تو خود من بودی»
فصل یازدهم:گوش کردن به خود
ندای پرحرف درون
هر کداممان یک صدای درون داریم،و مدام درباره مسائل پیش پاافتاده و گاه عمیق با خودمان حرف می زنیم؛بحث های اخلاقی و مناظرات پوچ گرایانه داریم؛مقصر پیدا می کنیم و دنبال توجیه عقلانی می گردیم؛به تجزیه و تحلیل اتفاقات گذشته و مرور اتفاقات آینده می پردازیم.صداهای درون ما ممکن است دلگرم کننده باشند یا دلسردکننده،حمایت کنند یا انتقاد،ستایش کنند یا تحقیر.
ما بعد از بزرگ شدن هم به حرف زدن با خودمان ادامه می دهیم،فقط با این تفاوت که یاد می گیریم این کار را در ذهنمان انجام دهیم،هرچند که گاهی از دهانمان هم بیرون می پرد.
در واقع با خودمان حرف می زنیم،همان قسمت هایی از مغزمان
فعال می شوند که وقتی با دیگران حرف می زنیم.این نواحی از مغز با به اصطلاح نظریه ذهن یا شناخت اجتماعی سروکار دارند و ما را قادر می کنند منظورها،خواسته ها و احساسات افراد را بفهمیم و درک کنیم.
گوش کردن به دیگران تعیین کننده ی لحن و کیفیت گفت وگوهای درونی مان است.
ارتباطات قبلی به ما می اموزند که چطور سوال کنیم چطور جواب دهیم چطور اظهارنظر کنیم و تا زمان نیاز به حل مشکلات مدیریت دشواری های اخلاقی و تفکر خلاقانه همین کار با خودمان بکنیم.
طبق تحقیقات هرچه در طول زندگی به افراد بیشتری گوش کنیم می توانیم در ذهنمان یک مسیله را از جوانب بیشتری بسنجیم و می توانیم به راه حل های بیشتری فکر کنیم :((گفت و گوی درونی ))پیچیدگی شناختی را پرورش می دهد و حفظ می کند یعنی همان توانایی ارزشمند تحمل طیفی از نظرات گوناگون ایجاد پیوند میان ایده ها و خلق ایده های جدید.
پژوهش ها گفت و گوهای خصوصی پیشرفته تر را با داشتن والدینی پیگیرتر و وضع اقتصادی و اجتماعی بهتر مرتبط داتسته اند.
محیط هایی که در آن ها فرصت گوش کردن محدود است روی رشد گفت وگوی خصوصی در کودکان تاثیر منفی دارند.
گفت و گوهای درونی مان حرف های دیگران و، و در پی آن نحوه ی رفتار ما در روابط را تحت تاثیر و تحریف قرار می دهند.
صداهایی که در ذهنمان تکرار می شوند انعکاسی است از صدایی که در کودکی شنیده ایم.اگر وابستگی های آغازین ایمن باشند یعنی اگر والدین و مراقب هایی داشته اید که به شما گوش کردهو به
نیلزها و درخواست هایتان توجه کرده باشند صدای درونی ای که در شما شکل می گیرد،به قول استیل دوستانه تر خواهد بود.
بعضی نظریه پردازان می گویند خواندن هم شکلی از گفت و گوی درونی است.
تحقیقات نشان می دهد که ما هنگام خواندن کلمات را در ذهن ادا میکنیم.اگر برای بیان یک کلمه زمان بیشتری نیاز داشته باشیم برای خواندن آن هم به زمان بیشتری نیاز خواهیم داشت.
مفهوم کلی صداهای درونی ما فقط نتیجه ی گوش کردن به افراد حقیقی زندگیمان نیست بلکه به احتمال زیاد تحت تاثیر صداهایی که در رسانه ها میشنویم هم هست.
مشکل لینجاست که ادم ها ارکاری میکنند تا به صدای درونشان گوش نکنند.
در یک ازمایش ۶۴ درصد از مردها و ۱۵ درصد دز زن ها حاضر تبودتد با افکارشان تنها باشند .
این نشان می دهد که خیلی ها صداهای درونشان شکنجه گر است.
حتی اگر صدای درونتان دوستانه تر باشد گفت و گوهاییکه با خودتان دارید معمولا حول محور چیزهایی است که شمارا تحت فشار قرار داده چیزهایی مثل مشکلات در روابط سرخوردگی های شغلی بیماری هایی و مسایلی از این قبیل.
وقتی نظراتی را که در ذهن داریم کنار هم میگذاریم و با هم مقایسه میکتیم چند قدم در درک و شناخت چیستی خود و جایگاهمان پیشرفت می کنیم.
فصل دوازدهم:حمایت از گفت وگو نه انتقال آن
پاسخ های انتقالی نشانه ای از خودشیفتگی در گفت وگوست که شانس ارتباط را از بین می برد.پاسخ های انتقالی معمولا به خود
اشاره می کنند،در حالی که پاسخ های بیشتر پرسش هایی معطوف به دیگری هستند.ولی باید پرسش هایی واقعا از سر کنجکاوی و برای کسب اطلاعات بیشتر باشند،نه برای تحمیل نظر شخصی خودتان.
پرسش های جاخالی هم برای این هدف مناسب اند.
با این روش انگار دارید چوب امدادی را به گوینده می دهید تا خودش گفت وگو را در هر جهتی که تمایل دارد ادامه دهد.سعی کنید از پرسیدن جزییات نامربوطی که رشته کلام گوینده را پاره می کند پرهیز کنید.
آدم ها چون دوست دارند مطلع به نظر برسند،علاقه دارند سوال هایی بپرسند که نشان بدهد آنها از قبل جواب را می دانند،یا سوال هارا به نحوی بیان کنندکه به جواب مورد نظرشان ختم شود.
ما چیزهایی می شنویم که دقیقا نمی دونیم معنی شون چیه،اما از اونها رد می شیم.چون فکر می کنیم مهم نیست یا لازم نیست بدونیم یا شاید خجالت می کشیم بپرسیم.
یکی دیگر می تواند اضطراب افراد درباره جواب باشد.پرسیدن سوال های باز پاسخ به این معناست که گفت وگو می تواند به هر سو به ویژه قلمرو احساسات کشیده شود.
گوش کردن بی قید و شرط مقدار زیادی ماجراجویی و حتی مقداری جرئت می طلبد،چون نمی دانید گفت و گویتان به کجا ختم خواهد شد.
تحقیقات نشان می دهند هر دو گروه زن ها و مردها معتقدند که زن ها شنونده های پذیراتر و همدل تری هستند. بعضی شواهد نشان می دهد که زن ها بیشتر بر اطلاعات شخصی و رابطه ای متمرکز اند و مردها بیشتر به اطلاعات مبتنی بر حقایق توجه می
کنند.
در نتیجه زن ها بیشتر می توانند اعتماد دیگران را جلب کنند و به کشف درونیات افراد نزدیک شوند،که این موضوع باعث افزایش جذابیت گفت وگو ها و در نتیجه تقویت تمایلشان به گوش کردن می شود.
ولی اینکه بگوییم همه زن ها نسبت به مردها شنونده بهتری هستند مثل این است که بگوییم همه مردها از زن ها قدبلندترند.
همه در مقابل احساساتی که دیگران ممکن است در مقابل شنونده ای مشتاق بروز دهند،کم و بیش اضطراب هایی دارند.بشر،برخلاف تمام تلاشی که برای مهار یا پنهان کردن احساساتش می کند،سرشار از احساسات است.گاهی ممکن است شنیدن آشوب درونی دیگران از حد توانمان خارج باشد،به خصوص وقتی هنوز نتوانسته ایم به خوبی از عهده درونیات خودمان برآییم.
طبق تحقیقات محققان دانشگاه لوزان سوئیس،صداهایی که احساسات منفی منتقل می کنند به حد چشمگیری بلندتر از صداهایی ادراک می شوند که لحن خنثی تر یا مثبت تری دارند،حتی اگر بلندی یکسانی داشته باشند.
داستان هایی که در طول زندگی جمع می کنیم شخصیتمان را تعریف می کنند و داربست واقعیت هایمان هستند.خانواده ها،دوستان و همکاران داستان هایی دارند که آنهارا به هم پیوند می دهد رقبا و دشمنان هم روایت هایی دارند که آن هارا از هم جدا نگه می دارد.تمام اطراف ما اسطوره ها و حکایت ها،افسانه ها و واقعیت های تلخ،زشتی ها و زیبایی ها از زبان مردم است.
گوش کردن به ما کمک می کند حقایق را از تخیلات تشخیص دهیم و فهممان را از وضعیت ها و شخصیت های پیچیده ای که در
زندگی با آنها مواجه می شویم عمیق تر کنیم.این طوری است که،در هر حلقه اجتماعی ای که باشیم،می توانیم اجازه ورود به آنهارا پیدا کنیم.اطلاعات بدست بیاوریم و ارتباط برقرار کنیم.
فصل سیزدهم:تبدیل موج های صوتی به موج های مغزی
هنوز از نحوه گوش کردن و ارتباط با یکدیگر موقع گفت وگو شناخت ناچیزی وجود دارد. به نظر می رسد پردازش آنچه دیگران میگویند یکی از پیچیده ترین و مبهم ترین کارهایی است که از مغزمان می خواهیم انجام بدهد.
آنچه میدانیم این است که در هر سمت مغز یک قشر شنوایی هست که نزدیک گوش ها قرار دارد، و اگر صدمه ببیند یا برداشته شود، دیگر هیچ آگاهی ای از صداها نخواهیم داشت، هر چند ممکن است واکنشهایی انعکاسی از ما سر بزند. مثلاً ممکن است با صدای رعد و برق از جا بپریم اما حتی دلیلش را ندانیم ناحیه ورنیکه، که در نیمکره چپ مغز قرار دارد در رابطه با درک گفتار بسیار مهم است این اسم به افتخار کارل ورنیکه، متخصص آلماني مغز و اعصاب، انتخاب شده است. او در سال ۱۸۷۴ کشف خود را منتشر کرد که نشان میداد بیماران سکته مغزی با ضایعاتی در آن منطقه هنوز می توانند بشنوند و صحبت کنند اما نمی توانند آنچه را به آنها گفته میشود درک کنند دقیقاً مشخص نیست که چند قسمت دیگر از مغز در درک گفتار شرکت دارند یا چقدر تنوع بین انسانها وجود دارد، اما منطقی است که گمان کنیم شنونده خارق العاده ای که هرگونه ظرایف موجود در یک گفت وگو
را متوجه میشود نسبت به شنونده ،بد عصبهای بیشتری را در مناطق بیشتری از مغز
فعال می کند.
محققان به تازگی کشف کرده اند که رشته های مخصوصی از عصب ها در مغز مسئول تشخیص تغییرات جزئی در لحن و زیر و بمی صدا هستند هرچه شنونده ورزیده تری باشید، این عصبها بهتر میتوانند تغییرات صوتی دارای محتوای عاطفی، و بخش زیادی از معنای حرف ،افراد را ادراک کنند. مثلاً نوازندگان که هنرشان به تشخیص تفاوتهای ارتفاع صوت و آهنگ صدا بستگی دارد ابراز صوتی احساسات را بهتر از غیرنوازندگان درک میکنند و همین تا حدی این تصور را تأیید میکند که نوازندگان روح حساس تری دارند.
همچنین شواهد نشان میدهند که انسان بسته به نحوه تفسیر شنیده های خود از قسمت های مختلف مغز استفاده میکند یوری ،هسن دانشمند علوم اعصاب که نشان داد چطور امواج مغزی شنونده ها و گوینده ها هنگام تفاهم هماهنگ می شوند، آزمایش جذاب اف ام آرآی دیگری را در آزمایشگاهش در پرینستن انجام داد که نشان داد اطلاعات جهت دار چه اثرات دگرگون کننده ای بر ذهن دارند. او و همکارانش از سوژه ها خواسته بودند که به نسخه اقتباسی از داستان کوتاه جی دی سلینجر، به اسم «دهانم زیبا و چشمانم سبز» ، گوش کنند. این داستان گفت وگویی تلفنی میان آرتور ولی را توصیف میکند. زنی ناشناس روی تخت کنار لی دراز کشیده است آرتور به لی میگوید به همسرش مشکوک شده که به او خیانت میکند قبل از شنیدن داستان به نیمی از افراد گفته شد که زن روی تختخواب لی همسر آرتور است به گروه دیگر گفته شد که آرتور دچار بدگمانی است و این زن نامزد لی است.
همین نکته متفاوت باعث شد الگوی مغزی افراد حین گوش کردن
به داستان به میزان قابل توجهی تغییر کند تا هین به راحتی بتواند تشخیص دهد چه کسانی فکر میکردند همسر آرتور خیانت کار است و چه کسانی فکر میکردند وفادار است. اگر فقط همین کافی بوده تا افراد را به گروههای عصبی متمایز تفکیک کنید فقط تصور کنید چه اتفاقی در مغز افرادی می افتد که مثلاً به یکی از دو شبکه سی ان ان و یا فاکس نیوز گوش میکنند. اگر به هر دو گروه دقیقاً یک چیز را بگویید مغزشان آن را به شکل قابل توجهی متفاوت می شنود، چراکه سیگنال ها با توجه به آنچه قبلاً شنیده بودند از طریق مسیرهای مشخصی منتقل می شوند. هین به من گفت این باعث تغییر شکل ذهن آدم میشه و روی نحوه گوش کردنشون تأثیر میذاره. این استدلالی برای گوش کردن به منابع بیشتر است تا مغزتان را تا حد ممکن فعال نگه دارید.
یکی دیگر از جنبه های جالب توجه در نحوه پردازش اطلاعات شنوایئ برتري گوش راست است. به طورکلی، درک زبان از گوش راست بهتر و سریع تر از گوش چپ است. این امر به جانبی شدن کارکردهای مغز مربوط می شود، به طوری که آنچه در گوش راست می شنویم ابتدا به سمت چپ مغز جایی که ناحیه ورنیکه در آن واقع شده هدایت می شود. برتری گوش چپ در شناخت جنبه های عاطفی گفتار و همچنین درک و فهم موسیقی و اصوات در طبیعت است. ممکن است در افراد چپ دست که اتصالات مغزی شان معکوس است. عکس اینها صادق باشد.
بنابراین ممکن است با توجه به اینکه از کدام گوشتان استفاده میکنید، در درک معنای گفتار بهتر از درک احساسات عاطفی باشید این یافته از مطالعات روی سوژه هایی به دست آمده که صداها از
سمت چپ یا راست هدفون به گوششان وارد شده، و همچنین مطالعات روی بیمارانی که در سمت راست یا چپ مغزشان دچار آسیب مغزی بودند. مثلاً کسانی که از ناحیه سمت راست مغز آسیب دیده بودند بیشترین مشکل را در دریافت عواطف داشتند.
همچنین یک تحقیق مبتکرانه محققان ایتالیایی نشان داد که در کلابهای شبانه پر سروصدا، وقتی کسی به آدمها نزدیک میشود و سعی میکند با آنها صحبت کند، آدم ها معمولاً گوش راستشان را جلو می آورند و اگر درخواست سیگار در گوش راستشان مطرح شود، احتمال بیشتری وجود دارد که به کسی سیگار بدهند. ازآنجاکه محیط های زیادی وجود ندارد تا بتوان این درخواست را فقط در یک گوش مطرح کرد – طوری که اصلا هم عجیب به نظر نرسد – این روش هوشمندانه ای برای نشان دادن برتري گوش راست در محیطی طبیعی است. این موضوع شاید در اینکه کدام گوشتان را به سمت گوینده متمایل کنید یا از کدام گوش برای صحبت با تلفن استفاده کنید تأثیرگذار باشد برای صحبت با رئیستان، سرتان را به سمت چپ خم کنید تا گوش راستتان بالا باشد اگر در تشخیص ناراحتي شريک عاطفی تان مشکل دارید گوشی را روی گوش چپتان بگیرید اگر چپ دست هستید، برعکس
عمل کنید.
امروزه متخصصان نوجوانان را نسل «ناشنوا مینامند چون استفاده اعتیادگونه از هدفون ها دارد شنوایی آنها را از بین میبرد سازمان بهداشت جهانی هشدار داده که ۱٫۱ میلیارد جوان به دلیل استفاده نادرست از هدفونها در معرض خطر کم شنوایی هستند. یک روش خوب برای تشخیص اینکه بچه ها با استفاده مکرر از هدفونها به شنوایی خود آسیب می زنند یا نه دقت به این نکته است که آیا
صدایی از هدفون هایشان در حال استفاده بیرون می آید یا نه اگر نتوانید چیزی بشنوید، شدت صدا در سطحی ایمن است. البته این مسئله فقط به نوجوانان محدود نمیشود بزرگ سالان هم به طور روزمره برای خنثی کردن صدای محیط یا به خاطر کیفیت پایین تماس مدام صدای تلفنهایشان را زیاد میکنند.
هر چند گوش ها برای شنیدن کاملاً ضروری اند، اما لازم به ذکر است که گوش کردن، به همان اندازه که امری شنیداری محسوب میشود امری دیداری هم هست.
احتمالاً تصادفی نیست که ناحیه ورنیکه جایی که گفتار در مغز پردازش میشود- در محل تلاقی قشرهای بینایی و شنوایی واقع شده است. طی گفت و گوهایی که به خوبی شنیده می شوند، لب خوانی تا حدود ۲۰ درصد از درک را بر عهده دارد. علاوه براین، عموماً تصور می شود که حداقل ۵۵ درصد از محتوای عاطفی یک پیام ،گفتاری، در واقع، به صورت غیرکلامی منتقل می شود. بنابراین حتی اگر گوشهایتان را معاینه کرده باشید و شنوایی تان کاملاً بی نقص باشد، اگر زمانی که شخصی با شما صحبت میکند به تلفنتان یا بیرون پنجره نگاه کنید عملاً چیزی از حرفهای او حالی تان نمی شود.
درست است که فکر میکنیم میتوانیم کنترل کنیم که چه میزان از خودمان را برای دیگران آشکار کنیم اما حالتهای صورت ،تنفس ،تعریق ،رست حالت بدن و دیگر انواع زبان بدن معمولاً ما را لو می دهند. همان طور که زیگموند فروید گفت «هیچ موجود فانی ای نمی تواند رازی را حفظ کند اگر لبهایش ساکت،اند با نوک انگشتانش پچ پچ میکند و خیانت از سر و روی او میبارد شنونده های خوب نشانه های ظریفی را متوجه میشوند که دیگران از
دستشان می دهند. حالت هایی از چهره وجود دارند که آدم ها موقع بروز احساسات واقعی نشان میدهند. مثلاً از بارزترین موارد میتوان به ابروهای گره خورده لب های جمع شده، چانه بالا گرفته شده از غرور جریحه دار شده چین و چروک ملایم اطرافِ ،چشم و گوشه لب های کشیده شده رو به بالا از شادی قلبی اشاره کرد.
اما مسئله گوش کردن بدون دیدن مسئله تعادل بین چیزی است که از دست می دهیم و
چیزی که به دست می آوریم از آنجا که نشانه های غیر کلامی بیش از نیمی یا ۵۵ درصد از محتوای عاطفی مربوط به یک پیام را در خود جای می دهند اگر آن ها را از این معادله خارج کنیم، اطلاعات زیادی را از دست می دهیم.
اما در مواردی که این شاخص های غیرکلامی مزاحم انتقال پیام اند یا بر دقت در تفسیر پیام تأثیر می گذارند باید مسئله تعادل را در نظر بگیریم. اگر لازم است به شخصی از فاصله دور گوش کنید تلفن بهتر از نامه یا ایمیل است،چون ۳۸ درصد از احساسات و نگرش های فرد از لحن صدا منتقل می شوند.
این یعنی حین بسیاری از گفت وگوها فقط ۷ درصد مفهوم از خود کلمات که می توانند تایپ شده باشند دریافت می شود. یادتان باشد با حالتهای مختلفی که آدم ها می توانند بگویند حتماً» می شود مشخص کرد که شخص برای کمک به یک درخواست مشتاق، مردد یا مخالف است. از هر فونتی هم که استفاده شده باشد کلمه حتماً روی صفحه نمایش به یک شکل دیده می شود!
فصل چهاردهم:اعتیاد به حواس پرتی
قبلاً این طوری ها بود که آدمها در لحظات اضطراب یا انتظار یک
سیگار دود می کردند و کمی حالشان بهتر می شد، مثلاً در مواجهه با مشکلات موقع نوشیدن یک فنجان قهوه، در انتظار رسیدن دوستشان هنگام رانندگی در مهمانی یا خستگی در کردن بعد از یک رابطه. این روزها در چنین موقعیت هایی آدم ها به صورت غیرارادی دستشان را می برند سمت گوشی هایشان، درست مثل سیگاری ها که با وحشت و نگرانی دست می برند توی جیبشان تا سیگارشان را در بیاورند. این روزها آدم ها بدون گوشی هایشان است که وحشت زده می شوند. در واقع، متخصصان سلامت روان میگویند وابستگی به دستگاه های دیجیتال, مؤلفه های رفتاری، روانی و عصب شناختی یکسانی با اعتیاد به مواد مخدر دارد.
وبسایت ها، برنامه های تلفن ،همراه بازی های ویدئویی و شبکه های اجتماعی طوری طراحی شده اند که توجه شما را جلب کنند و همان طور مجذوب نگهتان دارند.
شرکت هایی مثل فیسبوک گوگل و اپیک گیمز خالق) بازی محبوب تیراندازی سوم شخص فورتنايت) علوم کامپیوتر عصب شناسی و روان شناسی را ترکیب می کنند تا راهبردهایی ایجاد کنند و ما را معمولاً از طریق به کارگرفتن اضطراب های اجتماعی، غرور و طمعمان به دام بیندازند.
آنها این کار را انجام می دهند چون ضربه ها اسکرول کردن ها و کلیک هایمان برایشان پول آور است چه خوشمان بیاید چه خوشمان نیاید ما جزئی از اقتصاد توجهیم که در آن تبلیغ کنندگان میلیاردها دلار به شرکتهای رسانه ای می پردازند تا توجه ما را از هرچه می خواهیم روی آن تمرکز کنیم بدزدند.
توجه کالایی شده که در مبادلات الکترونیکی پیچیده خرید و فروش می شود و مناقصاتش در لحظه بر اساس اطلاعاتی که از
تلفن همراه یا مرورگر اینترنتتان آمده انجام می شود. کیفیت توجهتان مهم نیست. در واقع هرچه توجهتان بیشتر بین چند کار تقسیم شده باشد،قابلیت قانع کردنتان بیشتر است.
اما فقط تلفن های همراه و حواس پرتی های آنلاین نیستند که مانع گوش کردن می شوند.محیط شنیداری مدرنی که برای خودمان ایجاد کرده ایم هم یک مانع به شمار می آیند.
مردم خانه هایشان را هم به محلی برای آرامش تبدیل نمی کنند. تلویزیون ها تقریباً همیشه با وزوز اخبار، تکرار برنامه ها گزارش های تکراری آب و هوا یا برنامه های آشپزی کار خودشان را می کنند!
از طرفی بیشتر مردم یکی از انواع سیستم های صوتی را هم دارند، حتی اگر فقط یک بلندگوی قابل حمل کوچک باشد که به یک آیفون وصل می شود. سرویس های آنلاین موسیقی مثل اپل میوزیک، پاندورا و اسپاتیفای، برای آنهایی که مجموعه های بزرگ موسیقی ندارند موسیقی محیطی مداومی فراهم می کنند که برای تنظیم یک جو خاص خیلی هم خوب است اما اگر بخواهید با دقت به یکی از اعضای خانواده یا دوستانتان گوش کنید، باعث حواس پرتی می شود.
هر چند ممکن است فکر کنید میتوان به این جور چیزها توجه نکرد، اما همه تحقیقات – همگی شان نشان می دهند که نه نمی توان توانایی انجام چند کار هم زمان خیالی بیش نیست. هر ورودي اطلاعات سطح توجهتان را پایین می آورد .
دنیل کانمن روان شناس به شیوه ای به یادماندنی مینویسد عبارتی که معمولاً استفاده میشود بسیار بجاست: توجه كن ما بودجه محدودی از توجه در اختیار داریم که میتوانیم آن را به فعالیت ها
اختصاص دهیم و اگر سعی کنیم از بودجه خود فراتر برویم، شکست خواهیم خورد …
همه اینها به این معناست که اگر میخواهید واقعاً گوش کنید، باید محیط مناسبی ایجاد کنید محیطی که در آن حالتِ پذیرندگی ذهنی به اندازۀ فضای فیزیکی پذیرا اهمیت دارد. به آرامش و رهایی از وقفه ها و مزاحمتها نیاز دارید نباید هیچ سروصدایی در پس زمینه وجود داشته باشد حتی صدایی کمتر از دینگِ مزاحم هشدار گوشی همراهتان . این نکات به نظر واضح می آیند، اما واقعاً چقدر به آنها عمل می کنیم؟
فصل پانزدهم:
آنچه کلمات مخفی می کنند و سکوت ها برملا
وقتی حرف از رواداشتن سکوت به گونه ای میشود که فرهنگ به آن حکم کند، تفاوت ها معمولاً فقط حدود چند ثانیه یا حتی شاید کسری از ثانیه است. مردم سراسر جهان از بین رفتن به اصطلاح جریان گفت وگو را دوست ندارند. اگر سکوت زیادی طولانی شود – یعنی طولانی تر از آنچه در آن فرهنگ طبیعی شمرده می شود – آدم ها احساس ناراحتی میکنند، به خصوص اگر طرف مقابل دوست نزدیکی نباشد. صمیمیت و اعتماد نسبت به طرف مقابل باعث می شود در صورت کُند پیش رفتن گفت وگو نیازی نباشد برای سرعت بخشیدن به آن به تکاپو بیفتید پژوهش ها نشان می دهند توانایی راحت بودن در سکوت، در واقع نشانه ای از رابطه امن است. در افراد رده بالا هم احتمال آشفتگی ناشی از وقفه در گفت و گوها کمتر است و به نظر میرسد علتش این باشد که به خاطر جایگاهشان احساس امنیت بیشتری می کنند
مردمان فرهنگ های غربی معمولاً سکوت های بیشتر از نیم ثانیه را نشانه نارضایتی، تحریم یا طرد شدن می دانند و در نتیجه با عجله چیزی می گویند تا سعی کنند جایگاهشان را ارتقا بدهند. یک سکوت چهار ثانیه ای کافی است تا افراد نظر بیان شده شان را تغییر داده یا اصلاح کنند، چون آن سکوت را به ناپسند بودن دیدگاهشان تعبیر می کنند.
پژوهشی در هلند نشان داد که با وقفه و تأخیر بین پاسخ ها در تماس های تصویری حس تعلق و راحتی افراد کمتر می شد. این حالت حتی زمانی که به سوژه ها گفته می شد اختلالات در جریان گفت وگو ممکن است به خاطر مشکلات فنی باشد هم اتفاق می افتاد. پژوهشگر ارشد، نامکی کودنبرگ، به من گفت آدم ها وقتی تماس تلفنی شان با کسی تأخیر دارد یا حتی وقتی طرف مقابل بلافاصله به پیامکشان جواب نمی دهد، حس اضطراب و ناامنی مشابه – هر چند نیمه خودآگاهانه ای پیدا می کنند بی شک، مواقعی هست که سکوت معنای نارضایتی دارد (مثلاً سکوت محض بعد از یک جوک نامناسب یا زشت اما تفاوت بزرگی است بین ساکت بودن با …» و «ساکت بودن در مقابل … همان طورکه تفاوت بزرگی است بین خندیدن با …» و «خندیدن به ….. در گفت وگوهای معمولی علت وقفه ها معمولاً فکر کردن طرف مقابل یا نفس گرفتن برای ادامه صحبت است افراد مکث می کنند تا تصمیم بگیرند چه چیزی را یا تا چه میزان به ما بگویند یا شاید یک لحظه وقت لازم داشته باشند تا احساساتشان را مدیریت کنند.
شنونده خوب بودن یعنی پذیرفتن مکث ها و سکوتها، چون زود شکستن و یا پیش دستی در شکستن این سکوت ها باعث می شود
گوینده چیزی را که شاید در گفتنش مشکل دارد نگوید .توضیح را سرکوب کرده و از مطرح شدن مسائل واقعی جلوگیری کند. به طرف مقابل فرصت بدهید از جایی ادامه بدهد که بحث را متوقف کرده بود.
برای من به عنوان یک روزنامه نگار خیلی طول کشید تا فهمیدم لزومی ندارد چیزی بگویم که گفت وگو ادامه پیدا کند. بعضی از جالب ترین و ارزشمندترین اطلاعاتی که به دست آورده ام نه به خاطر سؤال هایم بلکه به خاطر بسته نگه داشتن دهانم بوده است. وقتی به افراد وقت و فضای کافی برای جمع و جور کردن افکارشان بدهیم از تعامل با آنها چیزهای بسیار بیشتری به دست می آوریم.
مسیحیت یهودیت اسلام و درواقع بیشتر ادیان جهان هرکدام نوعی سکوت مراقبه گرانه یا متفکرانه در خود دارند که در آن افراد با ایمان سعی می کنند به مقامی والاتر یا حداقل به ضمیر ناب خود گوش کنند راهبان تراپیست معتقدند سکوت ذهن را نسبت به دریافت الهامات روح القدس پذیرا می کند.در تلمود هم آموزه ای هست که می گوید یک کلمه یک سکه ارزش دارد و سکوت دو سکه
کوئیکرها مراسمی دارند به اسم عبادت انتظار که در آن اعضا جمع می شوند و در سکوت می نشینند تا برای دریافت بصیرت الهی پذیرا و حاضر باشند اما حتی کوئیکرها هم ممکن است از سکوت احساس ناراحتی کنند عضوی از یک جماعت کوئیکر در شهر ریچموند ایالت ایندیانا به من گفت در روزی که مخصوص عبادت انتظار است کلیسا خیلی
خلوت است، به این دلیل که خیلی ها نمی آن چون سکوتِ طولاني مراسم اذیتشون میکـنه.
حقیقتی که به نحوی در فرهنگ خود ترویجی مان فراموش شده این است که نمیتوان
با حرف زدن خود را وارد رابطه ای کرد حرافی سکوت را می شکند اما نوعی دیوار کلامی ایجاد کرده و ما را از دیگران جدا می کند و سکوت است که به دیگران اجازه ورود می دهد در سکوت، سخاوت و همین طور منفعتی مسلّم وجود دارد. کسانی که با سکوت راحت اند اطلاعات بیشتری می گیرند و چون در عذاب نیستند بیش از حد هم حرف نمی زنند.
مقابله با میل شدید به قطع کردنِ حرفِ دیگری این احتمال را بالاتر می برد که در پایان گفت وگو بینش و درک بیشتری داشته باشیم.
فصل شانزدهم:اخلاق گوش کردن
غیبت کردن هرچند معمولا سویهٔ منفی دارد اما درواقع نقش اجتماعی مثبتی ایفا می کند.بی دلیل نیست که حدود دوسومِ گفت وگوی بزرگسالان شامل غیبت است؛ یعنی گفت وگوی حداقل دو نفر دربارۀ کسی که غایب .است مردها هم به اندازه زن ها غیبت می کنند و بچه ها هم تا قبل از پنج سالگی غیبت کن های ماهری می شوند. همه مان غیبت میکنیم چون از راه غیبت می توانیم قضاوت کنیم چه کسی قابل اطمینان است، از چه کسی می توانیم تقلید کنیم، از چه چیزهایی می توانیم قسر در برویم، و چه کسانی متحد یا دشمنان احتمالی اند. از این طریق، گوش کردن به غیبت کمک میکند اعضای اخلاق محوری در جامعه باشیم .
البته اگر خودمان سوژه غیبت باشیم، احتمالاً خود را اصلاح خواهیم کرد. پژوهشگران دانشگاه استنفورد و دانشگاه کالیفرنیا در برکلی دریافتند که وقتی به سوژه ها فرصت داده می شد، آنها
بلافاصله درباره کسانی که در بازی های پولی غیر قابل اعتماد بودند غیبت می کردند و این باعث می شد متقلبان درست تر بازی کنند تا بتوانند دوباره مورد تأیید بقیه باشند درنتیجه در سازمان هایی که اعضا اجازه غیبت کردن دارند، نسبت به دیگر سازمانها، روحیه همکاری بیشتر و خودخواهی کمتری جریان دارد.
این حتی وقتی آن غیبت کاملاً صحت نداشته باشد هم صادق است. پژوهشگران روان شناسی اجتماعی و اقتصاد در استرالیا و بریتانیا با همکاری هم پژوهشی انجام دادند که نشان داد هر نوع غیبت، خواه درست و خواه نه چندان درست، نیاز به نیک نامی ایجاد می کند. آن ها از سوژه ها خواستند یک بازی مبتنی بر اعتماد انجام بدهند که شامل توزیع جوایز می شد و وقتی افراد می توانستند آزادانه نسبت به صداقت دیگر بازیکنان اعتراض کنند یا از آن تعریف کنند (حتی به اشتباه)نسبت به کسانی که اجازه غیبت کردن نداشتند بهتر رفتار کرده و مؤثرتر عمل می کردند.
الگوهای اجتماعی به سرعت تغییر می کنند و بی اندازه پیچیده اند. هر تصمیم و رفتار بین فردی ای نتیجه عوامل بی شماری است که در لحظه مشخصی بین افراد مشخصی به هم می پیوندند. بسته به تعداد متغیرها یک تعامل واحد می تواند پیش پا افتاده شده یا به شدت از کنترل خارج شود.
احتمالاً این مسئله روشن کند که چرا رسانه های اجتماعی این قدر وسوسه برانگیزند.
سرعت دسترسی آنلاین به شایعات و حجم سرسام آور آن بیش از چیزی است که بتوان در تعاملات رودررو جمع آوری یا مدیریت کرد. این باعث احساس ضرورت می شود، ضرورت اینکه مدام بررسی کنیم تا مطمئن شویم هنوز در جریان قرار داریم. اما بدیهی
است که هیچ وقت نمیتوان پا به پای همه اش جلو رفت و با این همه روایت و تفسیر، کیفیت و ارزش اطلاعات هم سقوط می کند.
نفس های امروزی مان بیشتر حرف می زنند و کمتر گوش می کنند، درست برخلاف این حقیقت که درک و توانایی پاسخ به روایت ها افکار و نگرانی های یکدیگر است که اساس دستاوردهایمان بوده است از شکار ماموتهای پشمالو گرفته تا فرستادن انسانی به ماه. گوش نکردن به یکدیگر از دستاوردهای بالقوه مان میکاهد، و از این جهت می توان آن را شکستی اخلاقی دانست.
ما نه تنها در فردیتمان نسبت به یکدیگر کوتاهی میکنیم، بلکه به مثابه یک جامعه هم از پیشرفت بازمی مانیم.
به علاوه، وقتی آدم ها مدام احساس می کنند که باید خودشان را به دیگران ثابت کنند، معمولاً اغراق می کنند و این سطح گفت وگوها را پایین می آورد و باعث ایجاد بدبینی می شود. وقتی از استیون هاوکینگ، فیزیکدان و کیهان شناس پرسیدند ضریب هوشی اش چند است گفت نمیدونم اونهایی که به ضریب هوشیشون می نازن احمقن!».
این حرف کسی است که خیلی ها او را باهوش ترین فرد دنیا می دانند. عمه بزرگ من هم میگفت کسانی که بیشتر از همه لاف می زنند معمولاً دستاوردهایشان از همه کمتر است. بهتر است وقتی وسوسه می شویم به جای پی بردن به بزرگی کسی که روبه رویمان است از خودمان تعریف کنیم، این حرف را یادمان باشد.
آدمها بیشتر حسرتِ گوش نکردن را میخورند تا گوش کردن و معمولاً حسرت گفته هایشان را می خورند تا نگفته هایشان ظاهراً رک و راست بودن آن قدرها هم که می گویند خوب نیست. البته که گاهی ممکن است حس کنیم ضروری است که احساسمان را به
کسی بگوییم اما این کار همیشه مفید نیست. با این کار نفس خود را بر آسیب پذيري طرف مقابل مقدم می دانیم منظور این نیست که باید عدم صداقت یا خودداری افراطی نشان بدهیم، ولی باید آن قدری گوش کنیم که متوجه شویم طرف مقابل چه زمانی آماده شنیدن چیزی است که می خواهیم بگوییم لازم نیست همه چیز را آن طور که حس می کنیم بگوییم. اصلا گاهی اوقات بهتر است صبر کنیم تا شدت آن احساس فروکش کند.
به نظر ایمی سامرویل، روان شناس و سرپرست آزمایشگاه حسرت دانشگاه میامی،
در شهر آکسفورد ایالت اوهایو حسرت های اجتماعی ای که مربوط به روابط اند معمولاً از حسرت های غیر اجتماعی مثل مدرسه ای که در آن درس خوانده ایم یا سرمایه گذاری ای که کرده ایم شدیدترند به علاوه تحقیقات نشان داده ما بیشتر از همه حسرت چیزهایی را می خوریم که میتوانستیم جور دیگری انجامشان بدهیم اما حالا دیگر فرصتشان را از دست داده ایم گوش نکردن مستعد ایجاد حسرت است چون به محض اینکه بگذاریم فرصت از دستمان برود، دیگر هیچ وقت نمی توانیم آن لحظه را دوباره ایجاد کنیم و معمولاً هم نمی فهمیم چه چیزی را از دست داده ایم تا زمانی که دیگر خیلی دیر شده است. سامرویل گفت گوش نکردن چیزیه که میتونه در طول زمان حسرت عمیقی ایجاد کنه. گوش کردن توی روابط ضروریه و کاملاً هم تحت کنترلمونه».
او گفت حسرت دومین حالتِ هيجاني متداول بعد از عشق است و این دو احساس از همدیگر جدایی ناپذیرند، چون شدیدترین حسرت ناشی از بی توجهی به کسانی است که دوستشان داریم. روابط معمولاً به خاطر غفلت شکست می خورند و یکی از اصلی
ترین انواع غفلت گوش نکردن است. ما باید گوش کردن را تاکتیکی تکاملی برای بقا بدانیم یا فضیلتی اخلاقی یا چیزی که به عزیزانمان بدهکاریم گوش کردن چیزی است که ما را در جایگاه انسان به هم می پیوندد.
فصل هفدهم: کی دیگر گوش نکنیم؟
اما اینجا مسئله مهم تر این است که گاهی باید تصمیم بگیرید دیگر گوش نکنید.
هر چند می توانیم از هرکسی چیزی یاد بگیریم اما معنایش این نیست که باید آن قدر به حرفهای هرکسی گوش کنیم تا نفسش بند بیاید.
واضح است که نمی شود. همان طورکه جرج اليوت در میدل مارچ نوشته «اگر بینش و حس دقیقی از تمام زندگی روزمره انسان می داشتیم و صدای روییدن علفها و ضربان قلب سنجاب ها را می شنیدیم، آن وقت از آن غرشی که آن سوی سکوت است میمُردیم و تازه شبانه روز هم ساعت های محدودی دارد.»
بنابراین آگاهانه و ناآگاهانه انتخاب میکنیم که زمان و توجهمان صرف چه کسی شود. به قول فیلسوف بریتانیایی و نظریه پرداز زبان پال گرایس”، ما انسانها، بدون اینکه خودمان بفهمیم انتظاراتی در گفت وگو داریم که وقتی نقض می شوند باعث میشود تمایلمان به گوش کردن کمتر شود. این مسئله ناشی از آن است که ارتباط اساساً فعالیتی مشترک است پس اگر احساس کنیم طرف گفت وگویمان سهم خود را در گفت وگو ادا نمیکند احساس میکنیم به ما خیانت شده و می خواهیم از معامله خارج شویم.
گوش کردن کاری نیست که فقط باید وقتی انجامش بدهیم که کسی حرف می زند،بلکه وقتی خودمان هم حرف می زنیم باید
گوش کنیم.
گفت وگو در بهترین حالتش،چرخه دائمی بازخورد گوش کردنی است که به مطالب و نحوه بیان افراد شکل می دهد.
گفت وگو با کسی که خوب گوش نمی کند کسی که حرف هایمان را دنبال نمی کند
یا به حسی که نسبت به حرفهایش داریم بی توجه است مثل رقصیدن با کسی است که ریتم متفاوتی را دنبال می کند یا اصلاً ریتمی ندارد، آزاردهنده است. و تازه باید مراقب لگد شدن پاهایمان هم باشیم. طرف مقابل ممکن است حرف های ارزشمندی برای گفتن داشته باشد اما گوش کردن و پی بردن به آن حرفها انرژی و خویشتن داری بسیار بیشتری می طلبد.
یا اصلاً ممکن است طرف مقابل عوضی باشد. البته آدمها به ندرت عوضی اند. سبک خود محورشان در گفت وگو معمولاً نشان دهنده ضعفهای عمیق، اضطراب ها یا نقاط کور است. گاهی فقط با گوش کردن ما آنها هم گوش می کنند نه فقط به ما، بلکه حتی به خودشان و وقتی گوش کردند، گفت وگو منسجم تر متناسب تر و تأثیر پذیرتر می شود. قدرت شنوندگی در آن است که میتوانیم تصمیم بگیریم چقدر انرژی صرفش کنیم و کی دیگر گوش نکنیم.
وقت هایی هم هست که باید اعتراف کنیم هر قدر هم تلاش میکنیم نمی توانیم خود
را با مدار فکری کسی همگام کنیم. شاید چیزی درونمان باشد که نمی گذارد گوش کنیم، یا شاید طرف مقابل نمی خواهد شنیده شود و خودداری می کند شاید هم طرف مقابل سمّی است.
آدمهایی هستند که هر وقت به حرفهایشان گوش میکنیم باعث افسردگی، ضعف یا پریشانی مان میشوند نمیتوان با گوش کردن به کسی آزاردهندگی و بی رحمی اش را از بین برد. کاترین زرب، استاد روان پزشکی دانشگاه علوم و سلامت ارگن در پورتلند، هم همان حرفی را تکرار کرد که چندین روان درمانگر که با آنها مصاحبه کرده بودم گفتند: «توی شغل ما بیمارهایی هستن که نمی تونیم درمانشون کنیم توی زندگی هم حرف هایی هست که نمی تونیم به شون گوش کنیم. این رو همه باید بدونن اونجا دیگه حد تجربه آدمیزاده، و هیچ اشکالی هم نداره.»
مشکل این است که معمولاً خیلی زود تسلیم می شویم. افراد معدودی هستند که ذاتاً سخنورند و معمولاً هم به زمان نیاز دارند تا به ما یا به خودشان آن قدری اعتماد پیدا کنند که آزادانه حرفشان را بزنند چه با رئیستان حرف می زنید چه با همکاران ،دوستان عزیزان یا یک غریبه کمی طول می کشد که افراد حرف دلشان را بزنند. ممکن است طفره بروند یا پشت شوخی پنهان شوند ممکن است زیادی یا خیلی کم حرف بزنند. و ممکن است حتی چیزهایی بگویند که منظوری از آنها ندارند شنونده خوب صبر می کند و تلاش می کند به افراد کمک کند تا صدایشان را پیدا کنند و با این کار لایق صمیمیت و درک می شوند.
گاهی برای گوش کردن به کسی بیش از یک گفت وگو نیاز است. گاهی شده که در پایان مصاحبه ها احساس کنم همه چیز را فهمیده ام، ولی بعداً، بعد از کمی فکرکردن، برگشته ام تا چند سؤال دیگر بپرسم یا حتی دوباره همان سؤالهای قبلی را جور دیگری بپرسم. گوش کردن ممکن است حتی وقتی دیگر در حضور گوینده
نیستیم هم ادامه پیدا کند، درست وقتی به حرف هایی که زده فکر می کنیم و درک بیشتری به دست می آوریم. البته تفکر وسواس گونه یا کاویدن و عیب جویی در گفت و گوها را توصیه نمیکنم .چیزی که زرب روان پزشک می گوید بیشتر مربوط به احساس عدم امنیت روانی است نه تأمل صادقانه. وقتی مدام با خودتان در کلنجارید و به احساسی فکر می کنید که حرفِ فلان آدم باعث شده پیدا کنید، و از خودتان نمی پرسید چه چیزی باعث شده او این حرف را بزند، دقیقاً مشغول همین کارید ادامه پیدا کردن گفت و گو حتی وقتی گوینده ای در کار نیست.
اما در روزگاری که در آن گوش کردن یک جور زحمت تلقی می شود، آدم ها وقتی کسی به حرف هایشان گوش می کند معمولاً احساس شرم خجالت یا گناه می کنند، چه برسد به اینکه کسی به حرفهایشان فکر کند حالا دیگر آدم ها شاید روحشان را در سیاه چاله دیجیتال اینترنت خالی کنند اما فاش کردن احساسات و افکارشان برای کسی که روبه رویشان نشسته کسی که تمام توجهش به آنهاست چیز کاملاً متفاوتی است.
یکی از متداول ترین دلایل عقب نشینی افراد واکنش به انتقاد است. ولی باید یادمان باشد که گاهی چیزهایی که اصلا نمی خواهیم بشنویم ممکن است مفیدترین چیزها باشند. سرزنش میتواند دردآور باشد ولی اگر واقعاً گوش کنیم و نگذاریم غرورمان بر ما غلبه کند و به آنچه گفته شده حتی اگر بی ادبانه باشد فکر کنیم ممکن است بتوانیم کاستی هایمان را بشناسیم. یا اگر احساس کنیم انتقاد ناعادلانه بوده این فرصت را به ما می دهد که بفهمیم دیگران چه برداشتی از کار ما داشته اند و نیت واقعی مان
را توضیح دهیم. همچنین، از آنجا که شنونده های خوب خود را در معرض طیفی از افکار و عقاید قرار میدهند، در مواجهه با انتقادها استوارترند و می دانند که حرفهای صرفاً یک نفر لزوماً قطعی یا کاملا دقیق نیست.
و این را هم بدانید که آدم ها تغییر میکنند، و وقتی واقعاً به حرف هایشان گوش کنید دیدگاه شما هم نسبت به آنها عوض خواهد شد. بیشتر اوقات
می ارزد که اول سعیتان را بکنید و بعد تصمیم بگیرید ارتباط را به کلی قطع کنید یا نه.
دیدگاهتان را بنویسید